۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

بيماري و وفات نبي اكرم صلى الله عليه وسلم

بيماري و وفات نبي اكرم صلى الله عليه وسلم



قسمت سوم



مردم مدینه تقریبا به توافق رسیده بودند تا با سعد ابن عباده رهبر خزرج بیعت کنند. حضرت ابوبکر سخنرانی کرد و از فضایل انصار و زحماتی که برای اسلام کشیده بودند یاد آوری نمود و سپس به آنان گفت که قریش ریاست مردم مدینه را نمی پذیرند.



مقداری بحث شد یک نفر از انصار گفت من پیشنهاد بهتری دارم و آن اینکه یک نفر امیر ما تعیین می کنیم یک نفر شما تعیین کنید آن دو مشترکا حکومت و جانشینی پیامبر را بر عهده می گیرند. مهاجرین (ابوبکر و عمر ) گفتند شما کجا دیده اید که در یک سرزمین دو نفر امیر باشند شما وزیر هستید و ما امیر.



حضرت عمر گفت: شما می دانید که رسول خدا به حضرت ابوبکر دستور دادند نماز بدهند کدامیک از شما می توانید جلوی ابوبکر بایستید و او را نماز دهید. آنان گفتند هیچ کس از ما به خود این حق را نمی دهد که جلوی ابوبکر بایستد و نماز بدهد.



اینجا بود که گفتند آن کسی که رسول خدا برای برترین عبادت ما یعنی نماز تعیین کرده همان شخص را ما برای رهبری امور دنیوی خود انتخاب می کنیم.



به این صورت همه با حضرت ابوبکر در همانجا بیعت کردند.



وقتی موقع نماز شد و مردم در مسجد جمع شدند حضرت ابوبکر بر منبر ایستاد و به مردم گفت : ای مردم من امروز در سقیفه از ترس ایجاد شدن اختلاف بیعت شما را قبول کردم اما الان که اوضاع آرام گرفته بیعت شما را به شما بر می گردانم شما ببینید هر شخصی را که صالح می دانید با او بیعت کنید من فرمانبردار ترین شما خواهم بود. مردم گفتند ما هیچ کسی را از شما بهتر نمی دانیم و مجددا بلند شدند و با ایشان بیعت کردند.



اولین ناراضی



پیشینه رقابت بنی هاشم و بنی امیه



قریش خود را از اولاد قصی ابن کلاب می دانستند . قصی چهار پسر داشت : 1- عبدالدار 2- عبدمناف 3 – عبدالعزی 4 – عبدا



از میان فرزندان قصی عبدمناف برتری یافت و جای پدر را به عنوان رهبر و سردار قوم پر کرد.



عبد مناف نیز چهار پسر داشت 1- هاشم 2- عبدالشمس 3- نوفل 4- ابوعمرو



هاشم و عبدالشمس دوقلو بودند موقعی که به دنیا آمدند پای هاشم به پیشانی عبدالشمس چسبیده بود موقعی که پایش را جدا کردند صورت عبدالشمس خونین شد و به اصطلاح بین آنان خون جاری شد لذا برخی از حاضران گفتند بین اولاد اینها خون جاری خواهد شد .



هاشم و برادرش عبدالشمس مقداری به رقابت پرداختند هاشم به بزرگی رسید . عبدالشمس فرزندان زیادی داشت یکی از فرزندانش امیه بود. از فرزندان امیه " حرب " به بزرگی رسید .



خلاصه سالها بود که رهبری قریش بین این دو عمو زادگان (بنی هاشم و بنی امیه) دست به دست می گشت آنان با هم بشدت رقابت می کردند ولی هر گاه پای کسی دیگر به وسط می آمد آنان فورا با هم یکی می شدند می گفتند ما فرزندان عبدمناف هستیم.



رهبری قریش سالها دست بنی عبدمناف بود. با رهبر شدن ابوبکر ، برای اولین بار بود که کسی غیر از آنان رهبری را به دست می گرفت به همین خاطر ابوسفیان بسیار ناراحت شد برای او غیر ممکن بود که بپذیرد بعد از سالهای سال رهبری را کسی بدست بگیرد که از اولاد عبدمناف نباشد .



لذا فریاد زد : والله انى لارى عجاجة لا يطفئها إلا دم يا آل عبد مناف فيما أبو بكر من أموركم أين المستضعفان أين الاذلان علي والعباس وقال أبا حسن ابسط يدك حتى أبايعك فأبى علي عليه. " به خدا سوگند من یک دودی می بینم که هیچی جز خون نمی تواند آنرا خاموش کند. ای آل عبدمناف ابوبکر در رهبری شما چه کاره است ؟ کجایند دو مرد مستضعف کجایند آن دو مرد ذلیل ، علی و عباس ؟ " وقتی ابوسفیان با آن دو روبرو شد گفت : " ای ابوالحسن دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم. علی انکار کرد." ابوسفیان وقتی انکار علی را دید شعری در محکوم نمودن رفتار علی گفت . علی بر وی نهیب زد و گفت : فزجره علي وقال إنك والله ما أردت بهذا إلا الفتنة وإنك والله طال ما بغيت الاسلام شرا لا حاجة لنا في نصيحتك . " تو (ای ابوسفیان) با این پیشنهاد اراده نکردی مگر فتنه را و بخدا سوگند در زمانهای طولانی با اسلام مبارزه کردی . ما نیازی به خیر خواهی تو نداریم." تاریخ طبری ج 2 ص 449



قال أبو سفيان لعلى ما بال هذا الامر في أقل حى من قريش والله لئن شئت لاملانها عليه خيلا ورجالا قال فقال علي يا أبا سفيان طال ما عاديت الاسلام وأهله فلم تضره بذاك شيئا إنا وجدنا أبا بكر لها أهلا (تاریخ طبری ج 2 ص 449) " ابوسفیان به علی گفت: چرا رهبری را کوچکترین و ضعیف ترین تیره قریش بدست بگیرد؟ به خدا سوگند اگر تو بخواهی من مدینه را بر علیه او پر از سواره نظام و پیاده نظام می کنم. علی بر ابوسفیان نهیب زد و گفت : مدت طولانی بر علیه اسلام و اهلش عداوت نمودی ولی نتوانستی ضرری برسانی . ما ابوبکر را برای رهبری اهل (و شایسته ) می دانیم. "



(بعد از خلافت حضرت عمر وقتی حضرت عثمان به خلافت رسید بتدریج همان مسایل قومی دیرینه و رقابتهای اجدادی زنده شد و جنگهایی زیادی بین بنی امیه و بنی هاشم پدید آمد. )



اولین کارهایی که بعد از بیعت انجام دادند



اولین مسئله ای که حضرت ابوبکر حل کرد مسئله محل دفن پیامبر خدا بود برخی می گفتند جسد اطهر پیامبر خدا را به مکه برگردانیم و آنجا دفن کنیم. برخی می گفتند به بیت المقدس ببریم زیرا آنجا محل دفن انبیا است.



حضرت ابوبکر گفت : از رسول خدا شنیدم که هر پیامبری هر کجا فوت نمود همانجا باید دفن شود.



لذا همانجایی که رسول خدا وفات نموده بودند برای مرقد در نظر گرفتند.



علي ، عباس ، فضل ابن عباس ، قثم ابن عباس ، اسامه بن زید، و شقران غلام رسول خدا وظیفه غسل و کفن رسول خدا را بر عهده گرفتند.



پس از آنکه پیامبر را غسل دادند و کفن نمودند روی تخت گذاشتند آنگاه مردم برای نماز جنازه دسته دسته وارد می شدند و بر رسول خدا نماز می خواندند . روز دوشنبه پیامبر خدا وفات نموده بودند تمام روز سه شنبه مردم گروه گروه می آمدند و نماز می خواندند.



مردم با دیدن جنازه رسول خدا آرامش می یافتند کم کم داشتند با همین وضع عادت می کردند که سحرگاه روز چهارشنبه ناگهان صدای بیل و کلنگ بلند شد یعنی داشتند برای رسول خدا مرقد درست می کردند با شنیدن این صداها فریاد و گریه همه شهر مدینه را فرا گرفت .



ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: