۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

بيماري و وفات نبي اكرم صلى الله عليه وسلم

بيماري و وفات نبي اكرم صلى الله عليه وسلم



پس از فتح خيبر رسول خدا و ابوبكر و تعدادي ديگر از مسلمانان نشسته بودند زني يهودي بزغاله اي كباب كرده بود و روي سيني به نزد پيامبر و يارانش آورد. وقتي غذا گذاشته شد آن بزرگواران كه گرسنه بودند شروع به خوردن نمودن اولين لقمه رسول خدا بود كه داشت مي جويدند ناگهان پيامبر خدا گوشت را از دهان بيرون انداخت و تف نمودند و به ياران خود دستور داد فورا لقمه را بيرون بريزند. پيامبر خدا فرمودند اين گوشت زهر آلود است آنگاه زن را صدا زدند و گفتند چرا گوشتها را زهر آلود نمودي؟ زن با تعجب گفت: چه كسي شما را خبر نمود؟ پيامبر فرمود خدا . زن گفت به اين خاطر زهر آلود نمودم كه اگر شما نبي خدا باشيد او شما را با خبر مي كند و اگر حاكمي معمولی باشي از دست شما راحت مي شويم.



پيامبر خدا از او درگذشتند و او را بخشيدند اما يكي از همراهان رسول خدا كه "بشربن براء " نام داشت چون قبلا لقمه را خورده بود چند دقيقه بعد از دنيا رفت لذا آن زن را بعدا قصاص نمودند.



پيامبر خدا خيلي مريض شدند كه طبيب ها حجامت کردند و مقداري مداوا نمودند و حال پيامبر خوب شد اما هر سال همان موقع پيامبر خدا مريض مي شدند تا اينكه آن سال رسيد و ر سول خدا بيمار شدند.



رسول خدا دچار درد سر و تب شدیدی شده بودند. یک روز پیامبر خدا فرمودند روی من از هفت مشک آب زیادی بریزید تا تب پایین بیاید و من بتوانم به مسجد بروم و با مردم سخت بگویم. روی پیامبر خدا آب ریختند تا اینکه احساس راحتی نمودند و به مسجد رفتند. وقتی پیامبر روی منبر نشستند مردم جمع شدند رسول خدا ابتدا برای شهدای احد دعا و طلب آمرزش نمودند سپس در مورد انصار (مردم مدینه ) سفارش نمودند و فرمودند : ای جمع مهاجرین جمعیت شما پیوسته زیاد می شود ولی جمع انصار زیاد نمی شوند انصار حامیان و پشتیبانان من بودند نیکان آنان را اکرام نمایید و از بدان آنان در گذرید.



سپس فرمودند: یک بنده ای از بندگان خدا را خداوند اختیار داد که آخرت را بپذیرد یا دنیا را و آن بنده آخرت را قبول کرد.



منظور پیامبر خودشان بودند ولی این اشاره پیامبر را هیچ کسی جز ابوبکر متوجه نشد . ابوبکر آخر مجلس نشسته بود شروع به گریه نمود و گفت : پدر و مادرمان فدایت باد ای رسول خدا. پیامبر خدا فرمودند آرام باش ای ابوبکر . سپس فرمودند : قسم بخدا هر کسی از شما به من نیکی کرد من نیکی او را در دنیا جبران کردم جز ابوبکر که نتوانستم در این دنیا جبران نمایم . همه این درهایی که از خانه ها به مسجد باز می شوند را مسدود نمایید جز در خانه ابوبکر .



یاران پیامبر فورا دستور را اجرا نمودند و همه درها را جز در خانه ابوبکر بستند.



پیامبر همچنان بیمار بودند مردم غمگین در مسجد نشسته بودند پیامبر خدا موقع نماز می آمدند و نماز می دادند. تا اینکه یک شب موقع نماز عشاء بود بلال به رسول خدا اطلاع داد که موقع نماز است . رسول خدا وضو گرفتند و همینکه او را بلند کردند بی هوش شدند. فورا او را بر بسترش گذاشتند بعد از مدتی که به هوش آمدند پرسیدند آیا نماز خواندند ؟ گفتند : نه یا رسول الله هنوز منتظر شما هستند. پیامبر مجددا وضو گرفتند و همینکه او را بلند کردند باز بیهوش شد. .. مرتبه سوم وقتی دیدند نمی توانند به مسجد بروند فرمودند : مروا ابابکر فلیصلی بالناس . به ابوبکر بگویید به مردم نماز بدهد. حضرت عایشه گفت یا رسول الله ابوبکر دل ضعیفی دارد و وقتی جای شما را خالی ببیند گریه می کند و نمی تواند نماز بدهد کسی دیگر را بفرمایید نماز بدهد پیامبر خدا عصبانی شدند و گفتند : به ابوبکر بگویید به مردم نماز بدهد.



یک روز موقع نماز ظهر حال پیامبر کمی بهتر شد وضو گرفتند و یک بازویش را علی و بازوی دیگر را عباس گرفته بودند و به مسجد آوردند ابوبکر جلو بود و مردم در حال نماز بودند وقتی پیامبر خدا را به کنار ابوبکر رسانیدند ابوبکر خواست به عقب برود و مصلی را برای رسول خدا خالی بنمایند پیامبر به وی اشاره نمودند که سر جایت بایست. پیامبر در کنار ابوبکر نشسته نماز خواندند.



تا اینکه روز دوشنبه رسید مردم پشت سر ابوبکر ایستاده و مشغول نماز صبح بودند ناگهان در خانه عایشه صدا نمود و مردم با این صدا عادت نموده بودند زیرا همیشه موقعی که پیامبر به مسجد می آمد از همین در می آمد . وقتی مردم صدای در را شنیدند بی اختیار به آنطرف نگاه کردند دیدند رسول خدا کاملا سالم در آستانه در ایستاده بودند و با لبخند به مردم که در حال نماز بودند نگاه می کردند مردم چنان متاثر شدند که نزدیک بود نماز را فراموش کنند پیامبر خدا تا مدتی به همین صورت به مردم نگاه کردند سپس دوباره به خانه برگشتند و در را بستند وقتی نماز تمام شد مردم شروع به صحبت کردند همه خوشحال بودند و می گفتند : الحمد لله حال پیامبر خوب شده . در این موقع حضرت علی به مسجد آمد و گفت : ای مردم الحمدلله امروز حال پیامبر خوب شده . مردم با خوشحالی مسجد را ترک نمودند تا با خیال راحت به کار و زندگی خود بپردازند.



حضرت ابوبکر وارد خانه پیامبر شد دید پیامبر خدا خیلی راحت نشسته اند حضرت ابوبکر خوشحال شدند و گفتند یا رسول الله الحمد لله حال شما خوب شده است من چند روز است به خانواده ام که آنطرف شهر هستند سر نزده ام اجازه می فرمایید به آنان سر بزنم؟ پیامبر فرمودند بلی بفرمایید .



به این صورت همه مردم که فکر می کردند پیامبر خدا خوب شده اند با خوشحالی متفرق شدند در حالی که نمی دانستند این آرامش قبل از طوفان است.



ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: