۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

بيماري و وفات نبي اكرم صلى الله عليه وسلم

بيماري و وفات نبي اكرم صلى الله عليه وسلم



قسمت دوم



موقع چاشتگاه ناگهان حال پیامبر خدا بهم خورد پیامبر خدا حالت نفس تنگی داشتند به همین خاطر نمی توانستند بخوابند پیامبر به حضرت عایشه تکیه زده نشسته بودند حضرت عایشه پیامبر را روی سینه خود نگهداشته بود . کاسه ای آب کنار پیامبر خدا بود و رسول خدا دست در آب می زدند و بر صورت خویش می مالیدند و می فرمودند : اللهم أعني على سكرات الموت. خدایا مرا بر سختیهای سکرات مرگ کمک کن. اسامه بن زید که فرمانده لشکری بود و قرار بود به جنگ رومیها بروند وقتی حال پیامبر خدا را بد دیده بودند بیرون مدینه اردو زده بودند . اسامه زمانی به نزد پیامبر خدا آمد که پیامبر نمی توانستند بخوبی حرف بزنند با دست اشاره می فرمودند که برایت دعا می کنم.



همسران و تعدادی از خانواده پیامبر در اطرافش بودند حضرت فاطمه وقتی حال پیامبر را بد دید فریاد زد واکرب اباه ( وای بر حال پدرم) پیامبر خدا فرمودند : لیس علی ابیک کرب بعد الیوم . (بعد از امروز دیگر هیچگاه سختی بر پدرت نمی آید) .



حال پیامبر همچنان بد می شد . حضرت عایشه می گوید در این موقع برادرم وارد اتاق شد و مسواکی به دستش بود دیدم پیامبر خدا با آن نگاه می کند دانستم پیامبر خدا دوست دارد مسواک بزند مسواک را از برادرم گرفتم و با دندان خود مقداری نرم کردم و به دست رسول خدا دادم پیامبر خدا مقداری به دندانهای خود مسواک زدند چون من پیامبر را نگهداشته بودم صورت پیامبر خدا را بخوبی نمی دیدم کسانی که روبرویشان نشسته بودند کم کم به گریه افتادند
 رسول اکرم فرمودند اللَّهُمَّ الرَّفِيقَ الأَعْلَى » خدایا آن دوست بلند مرتبه را انتخاب نمودم (یعنی خداوند را) در این موقع پیامبر خدا سنگین شدند و آنها که روبرویش بودند فریاد و گریه نمودند . من نگاه کردم دیدم چشمان رسول خدا باز است من سر مبارک رسول خدا را بر بالین گذاشتم و شروع به گریه نمودم.



وقتی ناگهان از خانه رسول خدا صدای گریه بلند شد مردم پریشان و اندهگین از هر طرف به مسجد هجوم آوردند صدای گریه زنان از خانه پیامبر خدا شنیده می شد و جمع زیادی از مردم مدینه وحشت زده و ناراحت در مسجد جمع شده بودند هیچ کس نمی دانست چه شده و چه باید بکنند.



سر و صداها و این حالت به سرعت به همه شهر مدینه پخش شد هر کسی از هر جایی بود به سمت مسجد می دویدند حضرت عمر وقتی این سر و صداها را شنید پرسید چه شده ؟ گفتند مثل اینکه حال رسول خدا بد شده و شاید وفات نموده اند. حضرت عمر چنان مدهوش شد که فریاد زد: نه ! نه پیامبر ما هرگز نمی میرند هر کسی این حرف را بزند من با شمشیر سر از تنش جدا می کنم . حضرت عمر شمشیر خود را برداشت و به طرف مسجد دوید . وقتی وارد مسجد شد فریاد زد چه کسی شایعه درست می کند؟ هر کسی بگوید پیامبر وفات نموده اند من سر از تنش جدا می کنم . مردم با شنیدن سخنان عمر مقداری امیدوار شدند . حضرت عمر آمد و کنار منبر ایستادند و شروع به سخن نمودند می گفتند پیامبر ما هیچگاه نمی میرد تا زمانی که دین اسلام همه دنیا را بگیرد و همه منافقین نابود بشوند ایشان در میان ما خواهند ماند . شاید مثل حضرت موسی یک مدت جایی بروند ولی هرگز ما را تنها نمی گذارند. هر منافقی که این شایعه را نموده اگر مرد است بلند شود تا من با او بفهمانم ..



مردم متحیر بودند صدای گریه و شیون خانه پیامبر را باور کنند یا سخنان مدهوش حضرت عمر را .



حضرت ابوبکر که خبر شده بود با سرعت خود را به مسجد رسانید جلوی مسجد از اسب فرود آمد و وارد مسجد شد بدون آنکه با کسی سخن بگوید یک راست به منزل پیامبر خدا رفت. روی جسد اطهر پیامبر خدا چادر سفیدی کشیده بودند حضرت ابوبکر آمد وچادر را از روی چهره پیامبر خدا کنار زد و به صورت پیامبر خدا نگاه کرد آنگاه پیشانی پیامبر را بوسید و فرمود : پدر و مادرم فدایت باد ای رسول خدا . چه خوش بو بودی زمانی که زنده بودی و چه خوش بو هستی الان که از دنیا رفته ای یا رسول الله . آنگاه دوباره چادر را روی پیامبر کشیدند و به مسجد باز گشتند . حضرت عمر همچنان داشت حرف می زد و تهدید می کرد. حضرت ابوبکر صدا زد ای عمر آرام شو می خواهم حرف بزنم. اما حضرت عمر هیچ توجهی نمی کرد حضرت ابوبکر وقتی چنین دید یک طرف رفت و به مردم اشاره کرد همه مردم نزدیک شدند آنگاه ابوبکر چنین به سخن پرداختند: ای مردم هر کسی از شما محمد را می پرستید بدانید که محمد وفات نموده اند و هر کسی خدا را پرستش می کرد پس الله همچنان زنده است.



(من كان يعبد الله فان الله حى لا يموت ومن كان يعبد محمدا فان محمدا قد مات) خداوند زمانی به ما خبر موت رسول خدا را داده که ایشان زنده و سالم در میان ما بودند خداوند می فرماید: انک میت و انهم میتون . و خداوند می فرماید: وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم ومن ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا وسيجزى الله الشاكرين. (محمد (ص) فقط فرستاده خداست؛ و پيش از او، فرستادگان ديگرى نيز بودند؛ آيا اگر او بميرد و يا کشته شود، شما به عقب برمى‏گرديد؟ (و اسلام را رها کرده به دوران جاهليّت و کفر بازگشت خواهيد نمود؟) و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمى‏زند؛ و خداوند بزودى شاکران (و استقامت‏کنندگان) را پاداش خواهد داد.)



وقتی حضرت ابوبکر این آیه را خواند تمامی حاضرین در مسجد انگار برای اولین بار آنرا می شنیدند هیچ کسی نبود که آنرا آهسته تکرار نکند . حضرت عمر وقتی این آیه را از زبان ابوبکر شنید شمشیر از دستش بر زمین افتاد با دودستش سرش را نگه داشت و بر زمین نشست و شروع به گریه کرد.



به این صورت همه باور کردند که بدون تردید پیامبر خدا از دنیا رفته است . مردم آهسته آهسته از مسجد بیرون آمدند و حضرت ابوبکر وارد خانه پیامبر شد .



مردم مدینه وقتی از رحلت پیامبر خدا مطمئن شدند تصمیم گرفتند تا برای پیامبر خدا از میان خود جانشینی تعیین نمایند . مردم مدینه فکر می کردند که مدینه شهر آنان است و پیامبر خدا در آن شهر از دنیا رفته و لذا این حق مردم مدینه است تا در مورد جانشین ایشان تصمیم بگیرند. مردم مدینه در چهار دیواری بزرگی که سقیفه بنی ساعده نام داشت جمع شدند . آنان تصمیم داشتند تا سعد ابن عباده رهبر خزرج را به جانشینی پیامبر خدا انتخاب نمایند. این خبر به حضرت عمر رسید حضرت عمر به در خانه پیامبر آمد و در زد کسی در را باز کرد حضرت عمر گفت برو به ابوبکر بگو فورا بیرون بیاید که من با وی کار دارم . آن شخص رفت و برگشت و گفت : ابوبکر می گوید من الان کنار جنازه رسول خدا هستم نمی توانم بیایم بعدا . حضرت عمر گفت برو به ایشان بگو مسئله مهمی است حتما باید فورا بیایند.



وقتی حضرت ابوبکر آمدند حضرت عمر ایشان را در جریان مسئله قرار دادند و گفتند اگر ما دیر بجنبیم امکان دارد اختلاف بزرگی میان امت پدید آید لذا فورا به آنطرف حرکت کردند ابوعبیده ابن الجراح را نیز با خود همراه نموده و به جمع مردم مدینه رفتند.



ادامه دارد (ان شا الله)

هیچ نظری موجود نیست: