۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

یک شعر و یک پند

یک شعر و یک پند







فقیهی بر افتاده مستی گذشت بمستوری خویش مغرور گشت






ز نخوت بر او التفاتی نکرد جوان سر بر آورد کای پیر مرد






برو شکر کن چون بنعمت دری که محرومی آید ز مستکبری






یکی را که در بند بینی مخند مبادا که ناگه در افتی ببند






نه آخر در امکان تقدیر هست که فردا چو من باشی افتاده مست






بوستان سعدی






خلاصه اشعار : یک عالم و دانایی از جایی گذر می کرد جلوی راهش یک جوانی مشروب خوار که بیخود شده بود، افتاده بود . آن عالم مقداری دچار تکبر شد و به همین خاطر اصلا نگاهش نکرد . جوان سر بر آورد و به آن بزرگ گفت اینگونه رفتار نکن که خدا ناراض می گردد (با دیدن چنین صحنه هایی ) برو و خدا را شکر کن که به این بلا گرفتار نیستی زیرا خدا می تواند تو را به همین بلا گرفتار سازد.






تکبر و خود بینی محرومیت می آورد.






شما اگر جایی کسی را به مصیبتی گرفتار دیدید چنانچه کمکی از دستتان بر می آید کمک نمایید و اگر کمکی بر نمی آید از خداوند بخاطر نعمتهایش تشکر و سپاسگزاری نمایید.

هیچ نظری موجود نیست: