۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

عید قربان چه روزی است

عید قربان چه روزی است؟
آزمایشهای خداوند

یکی از سنتها و روشهای خدواند عزوجل این است که از بندگانش امتحان می گیرد و بدون امتحان هیچ گاه به آنان درجه ای نمی دهد همینطور از پیامبرانش نیز امتحان می گیرد.
خداوند از حضرت ابراهیم خلیل امتحانات فراوانی گرفت . ما بطور خلاصه به بعضی از آنها اشاره می کنیم.
ابراهیم جوانی است عاقل و دانا کارش را با شکستن بتهای مشرکین آغاز می کند وقتی بتها رامی شکند خداوند امتحانش می گیرد تا ببیند که ایمان و یقین او چه اندازه است.
کافران آتش بزرگی درست می کنند و ابراهیم را به درون آتش پرتاب می کنند. در آخرین لحظات خداوند مداخله می کند و به آتش دستور می دهد برای ابراهیم سرد و سلامت باش.
آتش چندین روز می سوزد و ابراهیم درون آن بهترین ایام زندگیش را می گذراند .
دومین امتحان ابراهیم هجرت است ابراهیم مجبور می شود همراه همسرش از شهر و دیار خود هجرت نماید.
ابراهیم و همسرش ساره چندین سال است که ازدواج کرده اند اما فرزند ندارند. عاقبت حضرت ساره به ابراهیم پیشنهاد می کند با کنیزش هاجر ازدواج کند. ابراهیم با هاجر ازدواج می کند. خداوند به ابراهیم فرزندی می دهد ابراهیم بینهایت خوشحال می شود و نامش را اسماعیل می گزارد.
ابراهیم فرزندش را بسیار دوست دارد خداوند تصمیم می گیرد ابراهیم را امتحان کند خداوند می فرماید ای ابراهیم این همسر و فرزندت را ببر وسط دره ها جایی که من می گویم رها کن.
ابراهیم هاجر و اسماعیل را می برد در سرزمین خشک عربستان در میان دره های خشک و بی آب و علف مکه رها می سازد و بر می گردد.
حضرت هاجر و اسماعیل بشدت تشنه می شوند طوری که حضرت هاجر از ناراحتی مجبور می شود برای پیدا کردن آب یا کمک کننده ای که به فرزندش کمک کند هفت بار بین صفا و مروه می دود. در آخرین لحظات خداوند به دادشان می رسد و آب زمزم بوجود می آید. حضرت هاجر و اسماعیل مدتی را تنهایی کنار آب زمزم زندگی می کنند تا اینکه تعدادی چادر نشین عرب می آیند و آنجا ساکن می شود و هاجر و اسماعیل از تنهایی نجات پیدا می کنند.
حضرت اسماعیل کم کم بزرگ می شود و می تواند راه برود. حضرت ابراهیم را خدا اجازه می دهد که به فرزندانش سر بزند.
بزرگترین امتحان
حضرت ابراهیم وقتی می آید و می بیند آنجا آباد شده است بسیار خوشحال می شود حضرت هاجر و اسماعیل هر دو سالم هستند. حضرت ابراهیم از دیدن فرزندش که می تواند راه برود بسیار خوشحال است .
بعد از چند روز که پدر و پسر با هم انس می گیرند خداوند تصمیم می گیرد که امتحان بزرگی از ایشان بگیرد.
خداوند دستور می دهد ای ابراهیم فرزندت را ببر و برای من قربان کن. حضرت ابراهیم دستور خدا را اطاعت می کنند روز بعد اسماعیل را با خود همراه نموده به طرف منا حرکت می کنند.
همه فرشتگان آسمان خبر دار به حضرت ابراهیم چشم دوخته اند تا ببینند چه امتحان مهمی خداوند از دوستش می گیرد.
شیطان پریشان و ناراحت می شود و تلاش می کند نگذارد اسماعیل همراه پدرش برود حضرت اسماعیل با دستان کوچولویش سه مرتبه شیطان را می زند.
وقتی به منا می رسند حضرت ابراهیم حضرت اسماعیل را در جریان می گذارد حضرت اسماعیل می گوید ای پدرجان دستور خدا را اجرا کن به زودی می بینی که من چقدر صبور هستم.
حضرت ابراهیم آماده می شود بخاطر آنکه مبادا در اجرای دستور خدا دچار سستی شود چشمان خودش را می بندد و کارد را بر حلقوم نازک اسماعیل می کشد اما کارد نمی برد ابراهیم بشدت دچار ناراحتی می شود چند بار لبه کارد را با دست خود لمس می کند می بیند تیز است اما گلوی اسماعیل را نمی برد تا اینکه یک مرتبه کارد می برد. ابراهیم که فکر می کند اسماعیل کشته شد ناله ای می زند و بر زمین می نشیند ناگهان صدای اسماعیل را می شنود بسرعت جشمانش را باز می کند می بیند آن چیزی که او کشته است یک قوچ است و اسماعیل زنده است ابراهیم از خوشحالی به سجده می افتد .
خداوند اعلام می کند ای ابراهیم تو در امتحان قبول شدی ..
وقتی ابراهیم به خانه می رسند بخاطر پیروزی در امتحان جشن کوچکی می گیرند و گوشت قوچ اهدایی خداوند را بین همسایگان تقسیم می کنند.
و به این صورت از آن روز به بعد پیروان حضرت ابراهیم این روز بزرگ را جشن می گیرند و قربانی ذبح می کنند.
ادامه مطلب

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

قربانی عید قربان

قرباني
همانطور که قبلا گفته شد مسلمانان دو عید دارند یکی عید فطر و دیگر عید قربان.



علت عید قربان
همانطور که عزیزان می دانند خداوند به دوستش حضرت ابراهیم علیه السلام دستور فرمود فرزندت اسماعیل را برای من قربانی کن. حضرت ابراهیم دستور خداوند را اطاعت نموده و فرزندش اسماعیل را به منی برد و در آنجا می خواست طبق دستور خدا او را برای خدا قربانی کند. ابراهیم دستها و پاهای اسماعیل را بست و به قصد کشتن کارد را بر حلقومش کشید ولی کارد به دستور خدا گلوی اسماعیل را نبرید .... ابراهیم و اسماعیل در یک امتحان بسیار بزرگ پیروز شده بودند خداوند یک قوچی از بهشت فرستاد و ابراهیم به عوض اسماعیل آن قوچ را ذبح نمود و به این صورت بود که این روز به عنوان یک عید بزرگ انتخاب شد. خداوند را از این فداکاری و اطاعت امر چنان خوش آمد که دستور داد پیروان ابراهیم در این روز قربانی بکشند.
قربانی روز عید
ذبح قربانی برای کسی که مالدار است لازم است (نزد حنفیها واجب است و نزد دیگران سنت موکده و لازم است)
پیامبر خدا صل الله علیه و اله و سلم در یک عیدی فرمودند: من وجد سعه و لاضح فلا یقربن مصلانا. (هر کسی فراخی مال داشت و قربانی نکشت به مسجد ما نزدیک نشود. )
ذبح قربانی روز عید قربان بزرگترین عبادت است چنانکه در حدیث آمده:
قال رسولُ الله -صلى الله عليه وسلم- : « ما عمِل آدميّ يوم النحر أحبَّ إلى الله من إهراقه الدماء ، إنها لتأتي يوم القيامة بقُرونها وأشعارها وأظلافها، وإن الدمَ ليقع من الله بمكان قبل أن يقعَ في الأرض ، فَطيبوا بها نفسا » أخرجه الترمذي.
ترجمه : هیچ انسانی روز عید قربان عملی بالاتر از ذبح قربانی انجام نداده . قربانی روز قیامت با خونها و سمها و موهای خود به حساب ثواب صاحبش می آید و خون قربانی قبل از آنکه بر زمین بریزند به نزد الله مورد قبول قرار می گیرند. پس دلتان را راضی و خوشحال بکنید .
در روایتی است که رسول خدا صل الله علیه و سلم به فاطمه فرمودند: ای فاطمه برخیز و برو ذبح قربانی خود را نظاره کن زیرا با اولین قطره خون آن قربانی تمامی گناهان تو آمرزیده می شوند. و بگو : همانا نماز و قربانی و زندگی و مرگ من برای خداوند است که رب جهانیان است هیچ شریکی ندارد و به این امر شدم و من اولین مسلمانم.
فإن كان لا يحسن الذبح فليشهده ويحضره ، فإن النبي ، صلى الله عليه وسلم ، قال لفاطمة : يا فاطمة ، قومي فاشهدي أضحيتك فإنه يغفر لك عند أول قطرة من دمها كل ذنب عملته ، وقولي : " إن صلاتي ونسكي ( 1 ) ومحياي ومماتي لله رب العالمين ، لا شريك له ، وبذلك أمرت وأنا أول المسلمين " .
بهترین قربانی



فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ : "إِنَّ أَفْضَلَ الضَّحَايَا أَغْلاَهَا وَأَسْمَنُهَا. پیامبر خدا فرمودند : بهترین قربانی همانکه گرانبهاتر و چاق تر باشد.
عیبها
عیبهایی که اگر در حیوان باشند قربانی درست نیست. 1- کور نباشد 2- مریض نباشد 3- لنگ نباشد 4- خیلی لاغر نباشد. خلاصه دارای نقض عضو نباشد.
نَحْنُ وُقُوفٌ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- بِعَرَفَاتٍ قَالَ « يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ عَلَى كُلِّ أَهْلِ بَيْتٍ فِى كُلِّ عَامٍ أُضْحِيَةً (ما در عرفات با رسول اکرم ایستاده بودیم فرمودند: ای مردم بر هر اهل خانه ای هر سال قربانی لازم است)
ذبح قربانی برای مردگان
ذبح قربانی برای مردگان نیز جایز است و ثواب بسیار دارد در حدیثی آمده :
قَالَ رَأَيْتُ عَلِيًّا يُضَحِّى بِكَبْشَيْنِ فَقُلْتُ مَا هَذَا فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- أَوْصَانِى أَنْ أُضَحِّىَ عَنْهُ فَأَنَا أُضَحِّى عَنْهُ.
ترجمه : حضرت علی رضی الله عنه روز عید قربان دو قوچ ذبح کردند من گفتم چرا شما دو قوچ ذبح کردید ؟ حضرت علی فرمودند (یک قوچ مال رسول اکرم است) رسول خدا به من وصیت نمودند برایش قربانی ذبح کنم.
سن قربانی
بز و گوسفند یک سال تکمیل شود بره شش ماهه چنانچه با مادرش برابری می کند نیز جائز است .
گاو دو سال تکمیل شود و وارد سال سوم شود.
شتر چهار سالش تکمیل شود و وارد سال پنجم شده باشد.
قربانی مشترک
در شتر و گاو می توان چند نفر (حد اکثر هفت نفر) به صورت شریکی قربانی نمایند .
گوشت قربانی
گوشت قربانی را اگر به فقرا صدقه کنند که خیلی خوب است اما چنانچه خودش استفاده نماید نیز جایز و اشکالی ندارد.
توجه
قابل توجه عزیزان خارج نشین
دوستان و عزیزانی که مایل هستند برای خود و اموات خویش قربانی ذبح نمایند و گوشتش را به فقرای این دیار صدقه نمایند می توانند به شماره حسابهای ذیل پول واریز نموده و اطلاع دهند (نوع قربانی و محل مصرف را معیین نمایند) . موسسه خیریه ابراهیم خلیل الله مثل سالهای قبل آمادگی دارد تا قربانی عزیزان (گاو گوسفند و شتر) را به مستمندان برساند.
شماره حساب (خیریه ابراهیم خلیل الله)
0301339803004
بانک ملی
0102198228001
بانک صادرات
به نام عبدالمجید شه بخش
عید سعید قربان پیشاپیش بر همه عزیزان مبارک باد
ادامه مطلب

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

دیداری از شهرستان سرباز

دیداری از شهرستان سرباز


روز پنج شنبه حضرت مولانا دستور دادند جهت دیدار دوستان سربازی و همینطور عرض تسلیتی به خانواده های شهدای حادثه انفجار پیشین به آندیار سفر کنیم.
همراه دو سه نفر از دوستان حرکت کردیم . شهرستان سرباز تقریبا منطقه ای وسیع و نسبتا آباد و پرجمعیت است روستاها و آبادیهای زیادی زنجیر وار به همدیگر متصل هستند . از وسط این ابادیهای فراوان رودخانه ای پر آب به نام رود سرباز جریان دارد. در گذشته همه اطراف رودخانه سرباز و همه آبادیهای کنار آن سرسبز و آباد بودند نخلستانها و باغهای پرتقال و لیموی آنجا دیدنی بودند اما بر اثر خشکسالیهای چند سال اخیر کشاورزی آنجا لطمه شدید خورده و بسیاری از یاغها و نخلستانها از بین رفته اند.
مجموعه همه آن آبادیها را شهرستان سرباز می نامند . مرکز شهرستان سرباز ، شهر راسک است. ویژگی که همه این آبادیها دارند این است که همه کوهستانی هستند زمین مسکونی و همینطور کشاورزی نسبتا محدود است برای ساختن خانه ناچارند تپه ها و حاشیه کوهها را صاف کنند.
پیشین
پیشین بر خلاف دیگر شهرهای سرباز ، در یک دشت نسبتا وسع درست شده است. در آنجا زمین کشاورزی و زمین مسکونی بسیار فراوان است. از مرز پاکستان هفت کیلومتر فاصله دارد به همین خاطر تجارت نیز در آنجا رونق خوبی دارد.
حادثه انفجار پیشین
وقت جلسه را ساعت 8 نوشته بودند اما طبق رسم دیرینه ما ایرانیان معمولا هر وعده ای حد اقل یکساعت با تاخیر انجام می شود. به همین خاطر تقریبا تمامی مدعوین جلسه طوری می آمده اند که ساعت 9 به جلسه برسند. مسئولین منطقه ای نیز خود را آماده می کردند که کم کم به جلسه بیایند.
هیچ کسی از مسئولین منطقه خبر نداشتند که سردار شوشتری چه ساعتی می آید و هیچ کسی پیشبینی هم نمی کرده که ایشان اول وقت به محل جلسه بیایند.
بدون آنکه مسئولین منطقه ای خبر داشته باشند ، سردار شوشتری همراه فرماندهان سپاه و دیگر همراهان خود وارد پیشین شده و مستقیما به طرف محل تشکیل جلسه رفتند.
عامل انفجار که لباس سفیدی پوشیده و جلیقه ای برتن داشته قبل از ساعت 8 وارد محوطه نمایشگاه شده و در روی سکوی سیمانی نشسته بود او توجه بسیاری از مردم محل را جلب کرده بود چون همه متوجه شده بودند که او از مردم محل نیست لذا بسیاری سعی می کرده اند او را به حرف بیاورند تا از روی لهجه بفهمند او از کجا است اما او حرف نمی زده است.





محل نشستن عامل انفجار روی سکوی سیمانی
سردار و همراهانش وارد محوطه نمایشگاه شده و مشغول بازدید شدند طبق گفته یکی از مجروحین (والله اعلم) وقتی سردار به نزدیکی وی آن شخص با سردار دست داد (برخی می گویند نه دست نداد فقط با فاصله نزدیک ایستاد . واقعت را خدا می داند و بیشتر این صحنه ها فیلم برداری شده است) در این موقع صدای دو ترقه از داخل لباسهایش شنیده شد و ناگهان انفجار رخ داد.
وقتی مسئولین محلی خبر شدند که انفجاری رخ داده خدا را شکر کردند که در موقع جلسه چنین افتاقی نیافتاده و زمانی که شنیدند این اتفاق نه در سالن جلسه که در غرفه نمایشگاه اتفاق افتاده خیالشان بیشتر راحت شده که چیزی نشده . آنان خبر نداشتند و فکر هم نمی کردند سردار و همراهانش در آن وقت آنجا حضور داشته اند.
در این حادثه ۴۲ نفر کشته شدند که ۱۷ نفر بلوچ ساکن پیشین بودند.
تمامی کشته شدگان بلوچ افرادی بودند که در نمایشگاه شرکت داشته اند و هیچ یک از سران و معتمدین اقوام کشته نشدند.








قسمتی از ترکشها











ورزشکاران پیشین و زمین چمن شهر














سالن جلسه و محل نمایشگاه

















در بخشداری پیشین




















محل انفجار - عامل انفجار در روی سکوی کنار دیوار نشسته بوده است























با امام جمعه راسک (عبای زردرنگ دارد)


























با یکی از همراهان در پیگل نزدیکی خاش









محل تشکیل جلسه









ادامه مطلب

بیماری سرما خوردگی یا آنفولانزا

بیماری سرماخوردگی یا آنفولانزا و مشکلاتش
این روزها اگر گذرتان به بیمارستانها یا داروخانه ها بیافتد فورا متوجه می شوید که جمعیت زیادی که تقریبا کم سابقه است در آنجا ازدحام نموده و سرگردان هستند بزرگ و کوچک همه مریض هستند دکترها بسیار خوشحال و بازارشان گرم است برخی از دکترها علاوه بر ویزیت ده هزار تومانی مبلغ بیشتری برای وصل سرم و آمپول دریافت می نمایند.
از دوستان دکتر نتوانستم بپرسم نوع این بیماری چیست ؟ آیا آنفولانزا است یا یک نوع سرما خوردگی .
چند نفر را دیدم از وضع جمعیت فراوان بیمار و مشکلات بیمارستانها و داروخانه ها می گفتند و در آخر پیشنهاد جالبی مطرح کردند که بنظر من هم اگر چه غیرممکن است ولی بد نیست. می گفتند حال که این مریضی به طور عمومی همه را گرفتار نموده کاش در تلوزیون پزشکان راه علاج این بیماری را توضیح می دادند تا مردم خود به داروخانه می رفتند و دارو تهیه می کردند و زحمت بیمارستان رفتن و تحمل هزینه فراوان کمتر می شد.
ادامه مطلب

اصلاح عیوب خود

اصلاح عیوب خود
مطلبی که ما معمولا می گوییم و می شنویم این است که : بر مسلمانان از جانب کفار در جهان ظلم می شود. کمی نزدیکتر بشویم می شنویم حکومتهای خود مسلمانان بر مسلمانان ظلم می کنند .
دولتها را ملتها تشکیل می دهند همانطور که یک ساختمان را آجرها درست می کنند اگر آجرها سالم باشند ساختمان سالم است ولی اگر آجرها کج و خراب باشند ساختمان هم به همان نسبت کچ و خراب خواهد بود.
از آنجا که ما معتقد به قدرت خدا و معتقد به مکافات عمل هستیم ، امکان ندارد بر یک ملت سالم و عدالت جو خدا یک حکومت ظالم مسلط نماید.
روایتی به یاد دارم (در مورد صحت یا عدم صحتش تحقیق نکردم) که یکی از بزرگان فرمودند: اعمالکم عمالکم . یعنی اعمال شما حاکمان شما هستند. اگر اعمال خوب داشته باشید حکام خوب دارید و اگر اعمالتان بد باشد حکام بد را خدا می آورد. زمانی که نادرشاه افشار ناگهان تغییر رویه داد و ظلم می نمود عده ای از مردم به نزد برخی از بزرگان رفتند تا دعا کنند آنان گفتند : این اعمال ما است که صورت نادر گرفت.
در اعمال و کردار خود دقیق شویم ببینیم آیا ما (هر شخصی بطور فردی در حدی که توان داریم) ظلم نمی کنیم؟ آیا ما بین فرزندان خود تبعیض قایل نیستیم؟ کسانی که چند همسر دارند آیا عدالت را رعایت می کنند؟ آیا نسبت به خانوده خود ظلم نمی کنند؟ کسانی که ریاست کوچکی دارند (مثلا رئیس یک اداره یا سفید ریش و معتمد یک قوم یا پیشنماز یک مسجد یا رئیس یک مدرسه یا سرپرست یک خانواده و ..) آیا عدالت را رعایت می کنند ؟ آیا ظلم نمی کنند؟ آیا اقوام مختلف بر یکدیگر ظلم نمی کنند؟
خداوند می فرماید:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ
اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! مراقب خود باشيد! اگر شما هدايت يافته‏ايد، گمراهى کسانى که گمراه شده‏اند، به شما زيانى نمى‏رساند. بازگشت همه شما به سوى خداست؛ و شما را از آنچه عمل مى‏کرديد، آگاه مى‏سازد.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ
اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! چرا سخنى مى‏گوييد که عمل نمى‏کنيد؟!
كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ
نزد خدا بسيار موجب خشم است که سخنى بگوييد که عمل نمى‏کنيد!
وقتی افراد و آحاد یک جامعه همه ظالم باشند خداوند آنان را به کیفر اعمالشان می رساند و سپس به خواری و بیچارگی مبتلایشان می کند. خداوند ظالمان را دوست ندارد.
سنت خداوند است که اگر ملتی ظلم کنند خدا یک ملت ظالم دیگری را می آورد تا جلوی ظلمشان را بگیرند . خداوند می فرماید:
وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ
و اگر خداوند بعضى از مردم را بوسيله بعضى ديگر دفع نکند، ديرها و صومعه‏ها، و معابد يهود و نصارا، و مساجدى که نام خدا در آن بسيار برده مى‏شود، ويران مى‏گردد! و خداوند کسانى را که يارى او کنند (و از آيينش دفاع نمايند) يارى مى‏کند؛ خداوند قوى و شکست ناپذير است.
پس بیاییم اعمال و رفتار خود را اصلاح کنیم نباید اجازه دهیم در جامعه ما کسی ظلم کند.
ادامه مطلب

درحج باید وحدت را در نظر گرفت

رهبر انقلاب در دیدار با كارگزاران فرهنگی و اجرایی حج:
در حج باید نسبت به كارهای خلاف وحدت اسلامی حساس بود
حضرت آیت الله خامنه ای برگزاری مراسم دعای كمیل، و مراسم برائت از مشركین را بزرگترین تبلیغ در حج خواندند و تأكید كردند: مظهر توحید، حج است زیرا در حج اثبات ولایت خداوند و نفی ولایت غیرپروردگار وجود دارد و این، همان برائت است. در حج باید نسبت به كارهای خلاف وحدت اسلامی و یا تلاشهایی كه برای ضربه زدن به پرچم برافراشته دنیای اسلام، كه در ایران به اهتزاز درآمده است، حساس بود.
رهبر معظم انقلاب اسلامی امروز در دیدار كارگزاران فرهنگی و اجرایی حج امسال یكی از نیازهای ضروری این مقطع كنونی را اهتمام به وحدت اسلامی دانستند و تأكید كردند: حج باید مظهر عزم راسخ امت اسلامی در مقابل هر اقدام تفرقه افكنانه و مخالف وحدت و پیشرفت دنیای اسلام باشدبه گزارش "تابناک" پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب اسلامی اعلام کرد ایشان حج را یك فرصت عظیم و بسیار ارزشمند خواندند و افزودند: از فرصت حضور در كنار مسجدالحرام و مسجدالنبی، و مراقد ائمه هدی و بزرگان صحابه، باید در جهت افزودن سرمایه ایمان، معنویت و خشوع در مقابل پروردگار استفاده كرد.حضرت آیت الله خامنه ای خاطرنشان كردند: زائران باید مراقب باشند كه این فرصت گرانبها، صرف كارهای كم ارزش دنیوی نشود.ایشان یكی دیگر از امتیازات این فرصت كم نظیر را، ارتباط با بدنه عظیم دنیای اسلام برشمردند و افزودند: زائر ایرانی می تواند با رفتار، حركات، و منش مبتنی بر آداب اسلامی، اسلام جمهوری اسلامی ایران را به زائران دیگر كشورها معرفی كند.رهبر انقلاب اسلامی یك نمونه از آداب اسلامی و تربیت قرآنی را، حضور در نمازهای جماعت مسجدالحرام و مسجدالنبی بیان و خاطرنشان كردند: امام بزرگوار ما كه انسانی بیدار و آگاه بود، همواره همه زائران خانه خدا را به حضور در نمازهای جماعت توصیه می كردند زیرا این حضور یكی از مصادیق عملی نمایش وحدت است.حضرت آیت الله خامنه ای برگزاری مراسم دعای كمیل، و مراسم برائت از مشركین را بزرگترین تبلیغ در حج خواندند و تأكید كردند: مظهر توحید، حج است زیرا در حج اثبات ولایت خداوند و نفی ولایت غیرپروردگار وجود دارد و این، همان برائت است.ایشان با تأكید بر اهمیت وحدت اسلامی در شرایط كنونی افزودند: اقدامات خونینی كه در برخی كشورهای اسلامی از جمله عراق، پاكستان و برخی نقاط كشور انجام می شود، با هدف ایجاد تفرقه و اختلاف میان مسلمانان شیعه و اهل سنت است، بنابراین موضوع اتحاد مسلمانان، باید بسیار مورد توجه قرار گیرد.رهبر انقلاب اسلامی تأكید كردند: كسانی كه این اقدامات تروریستی و خونین را انجام می دهند، مستقیم یا غیرمستقیم، عوامل بیگانه هستند.حضرت آیت الله خامنه ای افزودند: حجاج بیت الله الحرام نمی توانند در مقابل آنچه كه در جهان اسلام بویژه در عراق، افغانستان، فلسطین، و بخشی از پاكستان روی می دهد، بی تفاوت باشند.ایشان تأكید كردند: در حج باید نسبت به كارهای خلاف وحدت اسلامی و یا تلاشهایی كه برای ضربه زدن به پرچم برافراشته دنیای اسلام، كه در ایران به اهتزاز درآمده است، حساس بود.
ادامه مطلب

بر سه شخص رحم کنید

بر سه شخص رحم کنید
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمودند : ارحموا ثلاثا :
عزیز قوم ذل
غنی قوم افتقر
و عالم یلعب به الجهال.
بر سه شخص رحم کنید
۱- عزت مند یک منطقه و یک قومی که عزت خود را از دست داده و ذلیل شده است .
۲- ثروتمندی که ثروتش را از دست داده و فقیر شده .
۳- عالمی که در دست جاهلان گرفتار آمده .


ادامه مطلب

اصلاح عیوب خود

اصلاح عیوب خود
هر انسانی عیبهای مختلف دارد به عبارت دیگر هیچ انسانی نیست که دارای عیوب فراوان نباشد. انسان وظیفه دارد عیبهای خود را تشخیص داده و اصلاح نماید. یک جنین را در نظر بگیرید جنین باید در شکم مادر خلقتش تکمیل شده (دست و پا و ..) بعد به دنیا بیاید اما اگر جنینی با نقص به دنیا بیاید تقریبا محال است که در این جهان درست بشود او تا آخر عمر به همان شکل ناقص می ماند زیرا محل ساخته شدن داخل شکم مادر بود. به همین صورت انسان می بایست در همین جهان عیبهایش بر طرف و اصلاح بشوند چنانچه در اینجا اصلاح نشدند آن جهان محل اصلاح نیست و آن شخص تا ابد همانطور ناقص می ماند.
برخی از عیبها
خداوند در وجود فرزندان آدم خصلتهای گوناگونی را گذاشته است این خصلتها می بایست در حد متعادل باشند مانند شاخهای یک درخت . همانطور که گاهی یکی از شاخه های یک درخت بیشتر از دیگران رشد می کند و درخت را به یک سمت کج می کند به همین صورت در هر انسانی یک خصلت از آن خصلتها بیشتر رشد می کند و انسان تعادل خود را از دست می دهد و همانطور که آن درخت به یک باغبان نیاز دارد تا آن شاخه اضافی را ببرد و متعادل کند، انسان نیز به یک دلسوز نیاز دارد تا آن عیب را اصلاح نموده و به حالت متعادل و عادی در آورد.
منظور از خصلتها یعنی چه ؟
مثلا خشم را خدا در انسان گذاشته همینطور تکبر ، حسادت ، جاه طلبی ، بخل ، دنیا و مال و پول را دوست داشتن ، زن و فرزند را دوست داشتن ، شهوت شکم ، شهوت جنسی ، ترس، و ...
همه اینها در وجود انسان موجود هستند و باید در حد متعادل باشند اما در هر انسانی یکی از اینها بیشتر از دیگران رشد می کند و انسان سلامت روحی خویش را از دست می دهد.
اگر اصلاح نشوند چه می شود؟
اگر یک عیبی از این عیوب در انسان پیدا شود انسان به اندازه آن عیب انسان دچار ناراحتی و پریشانی می شود (بستگی به نوع عیب و اندازه رشد آن عیب دارد) هم خودش رنج می برد و هم دیگران و جامعه را دچار ناراحتی و نابسامانی می کند.
خداوند در قرآن می فرماید :
وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا (و قسم به جان آدمى و آن کس که آن را (آفريده و) منظّم ساخته،)
فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (سپس فجور و تقوا (شرّ و خيرش) را به او الهام کرده است،)
قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا (که هر کس نفس خود را پاک و تزکيه کرده، رستگار شده؛)
وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا (و آن کس که نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است!)
وظیفه پیامبران خدا
یکی از بزرگترین و اصلی ترین وظایف انبیای کرام همین مطلب یعنی تزکیه و اصلاح مردم بوده است . خداوند در قرآنش می فرماید:
لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُّبِينٍ.
خداوند بر مؤمنان منت نهاد [= نعمت بزرگى بخشيد] هنگامى که در ميان آنها، پيامبرى از خودشان برانگيخت؛ که آيات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بياموزد؛ هر چند پيش از آن، در گمراهى آشکارى بودند.
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ
و کسى است که در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت که آياتش را بر آنها مى‏خواند و آنها را تزکيه مى‏کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت مى‏آموزد هر چند پيش از آن در گمراهى آشکارى بودند!
فرق یاران پیامبر با دیگران
یکی از بزرگترین نعمتها برای آن انسانهای خوش بخت وجود رسول خدا صل الله علیه و آله وسلم است .پیامبر خدا یارانش را به روشهای مختلف اصلاح می نمودند مثلا در روایات است شخصی نزد پیامبر خدا آمد و گفت : یا رسول الله اوصنی (ای پیامبر مرا نصیحت کن ) پیامبر خدا فرمودند : لاتغضب (خشم مکن) آن شخص چندین بار از رسول خدا تقاضای نصیحت می کرد و پیامبر خدا همین مطلب را تکرار می فرمودند که خشم نگیر. دلیلش همین بوده که رسول خدا تشخیص داده بودند آن شخص زیاد عصبانی می شود. و..
راههای تشخیص دادن عیوب خود
از آنجا که هیچ انسانی قادر نیست چهره خود را بدون آیینه ببیند به همین صورت بیشتر وقتها انسان خودش عیبهای خود را نمی بیند .
به چند شکل انسان می تواند عیبهای خود را ببیند و اصلاح کند:
1- به وسیله یک استاد و مرشد دلسوز که او را راهنمایی کند و عیبهایش را به وی گوشزد و اصلاح نماید که چنین چیزی امروزه شاید وجود نداشته باشد.
2- داشتن یک دوست صمیمی و دانا . پیامبر خدا فرمودند: المومن مرآه المومن یعنی مومن آیینه مومن است همانطور که در آیینه انسان چهره خود را می بیند و عیبهایش را متوجه می شود یک دوست مومن نیز می تواند به انسان کمک نماید. حضرت عمر رضی الله عنه می فرمایند: رحم الله امرا اهدی الی عیوبی ( خدا رحمت کند بر هر شخصی که مرا بر عیب خودم آگاه سازد) حضرت عمر تعداد زیادی دوست داشت (مانند سعد ، علی ، سلمان ، حذیفه ، ابوعبیده و.. ) که پیوسته از آنان می خواست اگر عیبی در وی می بینند به ایشان بگویند . در روایات است که روزی از سلمان سوال کرد ای سلمان چه عیبی از من شنیده و دیده ای سلمان گفت من چیزی نمی دانم حضرت عمر اصرار کرد تا اینکه سلمان گفت : من شنیده ایم روزی روی سفره شما دو نوع غذا بوده و همینطور شنیده ام شما دو دست لباس دارید. حضرت عمر فرمود: آیا غیر از اینها چیز دیگری شنیده ای ؟ سلمان گفت نه . حضرت عمر فرمود: خدا به تو پاداش خیر دهد.
3- برای دانستن عیبهای خود به سخنان دشمنان خود توجه کند و ببیند آنها روی چه نکته ضعفی انگشت گذاشته اند آنرا اصلاح کند . یک دشمن خوب خیلی بهتر از یک دوست مداح و چاپلوس است و عیبهای انسان را به خودش نشان می دهد. اغلب کسانی که جایگاه دینی یا دنیوی دارند به اطرافیان چاپلوس و مداح و خائن گرفتار می شوند که آنها نه تنها عیبهایش را به وی نشان نمی دهند بلکه او را عمدا دچار عیب و گمراه می کنند.
4- بهترین روش این است که به مردم با دقت و تفکر نگاه کند اگر در شخصی عیبی دید سعی کند خودش را از آن عیب دور بدارد و اگر چیز خوبی دید سعی کند همان خوبی را در خود ایجاد کند.
اگر یادتان باشد و شنیده اید که : از لقمان حکیم پرسیدند ادب از که آموختی ؟ گفت از بی ادبان ..
همین معنی را می دهد یعنی لقمان به مردم نگاه کرده و هر عیبی دیده از آن دوری کرده ..
از حضرت عیسی پرسیدند: چه کسی تو را ادب نشان داده ؟ فرمودند : کسی مرا ادب یاد نداد بلکه در مردم نگریستم از عیبهایی که در آنان می دیدم دوری می جستم.
ادامه مطلب

یک دستور خدا

یک دستور خدا
وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً .
نگو ( یا پیگیر نباش و یا دنبال نکن ) چیزی که در مورد آن علم و اطلاع نداری زیرا که گوش و چشم و دل، همه مسؤولند. سوره اسرا آیه 36
قال مجاهد: لا ترم أحدا بما ليس لك به علم.
: کسی را تهمت نزن به چیزی که در مورد آن اطلاع و علم نداری .
قال القتيبي: لا تتبعه بالحدس والظن. وهو في اللغة اتباع الأثر يقال: قفوت فلانا أقفوه وقفيته وأقفيته إذا اتبعت أثره وبه سميت القافية لتتبعهم الآثار.
: با حدس و گمان چیزی را پی مگیر
قال القتيبي: هو مأخوذ من القفا كأنه يقفو الأمور أي: يكون في إقفائها يتبعها ويتعرفها (1) .
وحقيقة المعنى: لا تتكلم [أيها الإنسان] (2) بالحدس والظن.
و حقیقت معنی این است که : ای انسان با حدس و گمان سخن نگو .
ادامه مطلب

بچه های مردم آزار

بچه های مردم آزار
دو هفته قبل یک روز موقع عصر تلفنم زنگ زد گوشی را برداشتم کسی گه زنگ زده بود گفت : من کرد هستم از کردستان آمده ام با شما کار دارم. آدرس منزل را بهش دادم . سه نفر آمدند بعد از آنکه نشستیم گفتند ما رفته بودیم خاش . فلانی آدرس شما را به ما داد . مشکل ما این است که دو نفر از بچه های ما به بهانه کارگری از خانه بیرون آمده اند بعد از چند روز که ناپدید بودند زنگ زده اند و گفته اند ما الان سر مرز پاکستان هستیم . ما ناچار ماشین پژویی دربست کرده ایم و آمده ایم که زودتر برویم و نگذاریم بیرون بروند. پدر یکی آدم فقیر و روانی مانندی است اگر خبر بشود می میرد.
دلم به حالشان سوخت فراموش کردم بپرسم ماشین را چقدر دربست نمودید. گفتم شما مطمئن هستید تا زاهدان آمده اند گفتند نه فقط همان تلفنی که نموده اند دیگر اطلاعی نداریم . تلفن همراهی که با خود داشته اند خاموش است.
هر چه فکر کردم راهی به ذهنم نرسید گفتم الان فکر می کنید چه کاری از دست ما و شما ساخته است ؟ گفتند اگر ممکن است برویم سر مرز آنجا راه را بندیم که نروند. گفتم اولا مرز یک جای خاص و محدود نیست دوما اگر ما همینطوری برویم ممکن است خود ما و شما را نگذارند که برویم و یا اشتاها پذیرایی نمایند. بعد گفتم یک راه حل دیگری شاید باشد و آن اینکه شما می گویید تلفنشان خاموش است اگر بیرون رفته بودند می گفت در دسترس نیست. شما بروید از همانجا اگر آشنایی کسی را در مخابرات دارید بگویید ببینند آیا واقعا آن تلفن در خارج است یا داخل کشور.
خلاصه ترتیب شام را داده بودم که آن نفر دیگر یعنی صاحب ماشین که ادم بسیار عجول و شاید پول پرستی بود مرتب زنگ می زد که زود بیایید برگردیم با یک زحمتی آنها را نگهداشته شام دادم و به نزد ماشینشان رسانیدم . با ناراحتی و نا امیدی رفتند.
مورد دیگر
یک بنده خدا فرزند دانشجویی داشت. نامزد او را به کسی دیگر داده بودند شاید از همین جا ناراحتی برایش پیش آمده (والله اعلم) بالاخره گم شد . خانواده اش بسیار پریشان و ناراحت تا مدتی دنبالش می گشتند. از نا امیدی و ناچاری سراغ ملاهای تعویذ نویس و غیب گو رفته بودند خدا می داند چقدر پول از آنها گرفته بودند یکی گفته بود در راه است و دارد می اید. یکی گفته بود در جایی زندان است و ..
تا اینکه یک شب زنگ زده بود و گفته بود می خواهم با شما برای همیشه خدا حافظی کنم و بعد از مقداری حرف زدن تلفن را قطع کرده بود وقتی نگاه کرده بودند تلفن از یک کشور همسایه بوده . اینها از این طرف نتوانستند تماس بگیرند تا اینکه چند شب بعد یک ناشناسی از همان کشور خارجی زنگ زده بود و گفته بود تبریک می گوییم . گفته بودند چه چیزی را تبریک می گویید؟ گفته بود شهادت فرزندتان را . آنها از شدت ناراحتی نتوانسته بودند با او حرف بزنند اما بعدا دوباره به همان شماره زنگ زده بودند و گفته بودند چرا شما او را فریب دادید؟ گفته بود من فریب ندادم خودش رفته . شما باید خدا را شکر کنید که همینطوری خودکشی نکرده اگر خودکشی می کرد به شما چیزی گیر نمی آمد اما اینطوری شهید شده و برای شما اجر و پاداش دارد. خانواده بیچاره سرگردان و ناراحت نمی دانند چه بکنند و به کجا بروند. و همینطور نمی دانند چطوری و کجا شهید شده.
ادامه مطلب

۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

نوروز

ائمه هدی
نظر ائمه اطهار در مورد نوروز
نوروز

ابن شهر آشوب روایت کرده که روز نوروزی بود که منصور دوانیقی امام موسی کاظم علیه السلام را امر کرد که آنجناب در مجلس تهنیت بنشیند و مردم بجهت مبارکباد او بیایند و هدایا و تحف خویش را نزد او بگذارند و آنجناب قبض اموال فرماید.
حضرت فرمود: من در اخباری که از جدم رسول خدا صل الله علیه و آله وارد شده تفتیش کردم ، از برای این عید چیزی نیافتم و این عید سنتی بوده از برای فرس و اسلام او را محو نموده و من پناه می برم بخدا از آنکه احیاء کنم چیزی را که اسلام محو کرده باشد آنرا .
منصور گفت که این کار بجهت سیاست لشکر و جند می کنم و شما را به خداوند عظیم سوگند می دهم که قبول کنی و در مجلس بنشینی پس حضرت قبول فرمود و در مجلس تهنیت بنشست و امراء و اعیان لشکر بخدمتش شرفیاب شدند و او را تهنیت می گفتند و هدایا و تحف خود را می گذاشتند.
زندگی نامه چهارده معصوم - منتهی الامال صفحه 783
ادامه مطلب

حکایت

حکایت
روستای کله خر

زمانی استان زیبای گلستان رفته بودم یک روستایی در نزدیکی مینودشت بود پرسیدم اسم این روستا چیست؟ یکی از دوستان با خنده گفت اسم قبلیش کله خر بود. پرسیدم چرا ؟ مگر اسم کم بود ؟ گفت نه اما آن روزها این مردم بخاطر آنکه محصولات و کشاورزیشان از چشم حسود حفاظت بشود سر الاغ مرده را کنار زمین کشاورزی خود نصب می کردند به همین خاطر اسم روستا را کله خر گذاشتند و جالب بود ساکنانش از مردمان همین استان بودند.
امشب بوستان سعدی را مطالعه می کردم ناگهان حکایتی توجهم را جلب کرد که کاملا مشابه بود با حکایت آن روستا.
خلاصه حکایت
شیخ سعدی می فرماید: یک روستایی الاغش مرد او سر الاغ مرده را کنار باغش نصب کرد تا از چشم حسود و دیگر ضررها باغش را حفظ کند. یک پیر جهاندیده ای از آنجا گذر نمود و وقتی چشمش به سر الاغ افتاد گفت : ای برادر این الاغ زمانی که زنده بود نمی توانست چوب و چماق را از سر و صورت خود دفع کند و بالاخره با بدبختی و رنج از دنیا رفت . چطور توقع داری بعد از مردن باغت را حفظ کند؟
حکایت از زبان شیخ اجل
یکی روستایی سقط شد خرش علم کرد بر تاک بستان سرش
جهاندیده پیری بر او بر گذشت چنین گفت چندان بناطور دشت
مپندار جان پدر کاین حمار کند دفع چشم بد از کشتزار
که این دفع چوب از سر و گوش خویش نمی کرد تا ناتوان مرد و ریش
چه داند طبیب از کسی رنج برد که بیچاره خواهد خود از رنج مرد؟
بوستان سعدی ص 185 باب رضا
نتیجه گیری
پس از حادثه تاسف بار اخیر بسیاری از مسئولین را می شنویم که مرتب اسم پاکستان را می گیرند و توقع دارند پاکستان مخالفین را دستگیر نموده دست بسته تحویل ما دهد.
اگر ما هیچ شناختی از وضع داخلی کشور عزیز پاکستان نداشته باشیم کافی است به اخبار روزانه گوش داده و بفهمیم پاکستان اگر چنین قدرت و توانی داشت خودش کتک نمی خورد. یعنی پاکستان قادر نیست از خودش دفاع کند چه برسد بتواند به دیگری کمک کند. همین هفته پیش طی چند عملیات مختلف در شهرهای بزرگ و مرکزی پاکستان بیش از صد نفر از نیروهای زبده امنیتی یا ارتشی و پلیس کشته شدند.
ایالات متحده آمریکا در داخل خاک پاکستان پایگاه نظامی و نیروی نظامی دارد علاوه بر آنها سازمانهای مختلف امنیتی آن کشور در پاکستان فعالند و هر ساله مبلغ کلانی (رقم دقیق را من نمی دانم) به دولت پاکستان کمک می کند با این همه مخالفان آن حکومت همچنان در پاکستان حضور دارند و ایالات متحده قادر به دستگیری آنان نیست. پاکستان که اکنون دچار جنگ داخلی و سر درگمی کامل شده بر شهرهای بزرگ و مرکزی خود کنترل چندانی ندارد چه برسد به دشتها و کوههای بی انتهای بلوچستان .
بخشی از کمکهای آمریکا به پاکستان
مشت نمونه خروار گوشه ای از درآمد پاکستان از صنعت تروریسم
كمك نظامي 200 ميليون دلاري آمريكا به پاكستان
خبرگزاري فارس: آمريكا به منظور حمايت از پاكستان در حمله به وزيرستان جنوبي به اين كشور كمك نظامي مستقيم ارائه مي‌كند.
به گزارش فارس به نقل از خبرگزاري رويترز، مقامات رسمي آمريكا روز جمعه اعلام كردند كه پنتاگون در حال تحويل تجهيزات نظامي به ارزش 200 ميليون دلار به پاكستان است. كمك نظامي مستقيم آمريكا به منظور حمايت از تلاش پاكستان براي مبارزه با شبه نظاميان در اين كشور صورت گرفته است. مقامات پاكستاني خبر دريافت تجهيزات نظامي به ارزش 200 ميليون دلار از آمريكا را تاييد كردند ولي از ارائه توضيحات بيشتر خوداري كردند. كمك نظامي آمريكا به پاكستان به منظور كمك به اين كشور در حمله همه جانبه اين كشور به وزيرستان جنوبي است؛ منطقه‌اي كه در نزديكي آن نظاميان آمريكا و ناتو در حال مبازره با شبه‌نظاميان طالبان هستند. "باراك اوباما " رئيس جمهور آمريكا روز پنجشنبه لايحه كمك 5/7 ميليارد دلاري به پاكستان را به امضا رساند. بر اساس اين لايحه، آمريكا مبلغ 5/7 ميليارد دلار را طي برنامه كمكي 5 ساله‌ به دولت پاكستان ارائه مي‌كند. آمريكا بزرگترين حامي مالي پاكستان است كه به كمك اين كشور براي جلوگيري از پيوستن شبه‌نظاميان پاكستاني به شبه‌نظاميان طالبان در افغانستان احتياج دارد. برخي مقامات پاكستاني به اين طرح به شدت اعتراض كرده‌اند چرا كه اين طرح نيازمند نظارت آمريكا بر تمام فعاليت‌هاي دولت اين كشور از چگونگي خرج كردن اين مبلغ گرفته تا روش‌هايي است كه ارتش پاكستان در مقابله با طالبان و گروه‌هاي تروريستي اتخاذ مي‌كند.
ادامه مطلب

پیشنهاد خبرساز مفتی جوان مقیم انگلیس به ملکه الیزابت

پیشنهاد خبرساز مفتی جوان مقیم انگلیس به ملکه الیزابت
این مفتی 42 ساله که تبعه انگلستان نیز هست، در پیشنهاد دیگری هم گفته است: باید در انگلیس «انقلاب اسلامی» رخ بدهد تا همه مردم با تعالیم نورانی اسلام آشنا شوند.
سرويس بين‌الملل ـ «انعم چودری» مفتی 42 ساله انگلیسی به ملکه الیزابت انگلیس پیشنهاد داده به دین اسلام بگرود تا پس از مرگ به سعادت اخروی دست پیدا کند. به گزارش خبرنگار «تابناک» و به نقل از «المحیط»، این مفتی 42 ساله که تبعه انگلستان نیز هست، در پیشنهاد دیگری هم گفته است: باید در انگلیس «انقلاب اسلامی» رخ بدهد تا همه مردم با تعالیم نورانی اسلام آشنا شوند. چودري در مقاله اي که در سايت اينترنتي اش نوشته، تاکيد کرده است، ملکه اليزابت اگر بخواهد وارد بهشت داخل شود، چاره اي جز مسلمان شدن ندارد. «چودری» خطاب به مردم انگلیس نیز گفته است: همه مردم، کوچک و بزرگ، مسئول و غیر مسئول، وزیر و وکیل باید در احکام اسلام مطالعه کنند و برای زندگی پس از مرگ خود آماده شوند و در غیر این صورت سرنوشتی مبهم در انتظار آنهاست. این گزارش می‌افزاید، چودری که به عنوان کارشناس حقوقی و دینی در انگلیس فعالیت می‌کند، لندن را نیازمند مسئولان روشن‌بین و واقع‌گرا دانست و برای برون رفت جامعه انگلیس از قید و بند و خرافات قدیمی، پیشنهاد مسلمان شدن مردم این کشور را ارائه داد.بر پايه گزارش «المحیط»، این سخنان به شدت جامعه انگلیس را ملتهب کرده و مردم از اینکه یک مسلمان به ملکه‌شان آن هم در انگلیس، درباره تضمین زندگی سعادتمند پس از مرگ به او تذکر داده است، ناراضی به نظر می‌رسند.
منبع خبر
ادامه مطلب

استغفار و فوائد آن

استغفارو فواید آن
استغفار یعنی توبه کردن و طلب آمرزش نمودن از خداوند.
در قرآن کریم در سوره های مختلف خدای عزوجل به استغفار نمودن و فواید آن اشاره فرموده است .
استغفار سبب جلوگیری از عذاب خدا
وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ
" و خداوند آنها را عذاب نمی دهد تا زمانی که تو (ای پیامبر ) در میان آنها هستی و خداوند آنان را عذاب نمی دهد در حالی از خداوند طلب آمرزش (استغفار) می کنند."
در این آیه خداوند علت نیامدن عذاب را دو چیز ذکر می فرمایند یکی وجود رسول خدا در میان آنها و دیگری استغفار نمودن مردم.
صفت بندگان نیک خدا
وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ
" و در سحرگاهان استغفار مى‏کردند،"

وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُواْ اللّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَمَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ يُصِرُّواْ عَلَى مَا فَعَلُواْ وَهُمْ يَعْلَمُونَ
" و آنها که وقتى مرتکب عمل زشتى شوند، يا به خود ستم کنند، به ياد خدا مى‏افتند؛ و براى گناهان خود، طلب آمرزش مى‏کنند -و کيست جز خدا که گناهان را ببخشد؟- و بر گناه، اصرار نمى‏ورزند، با اينکه مى‏دانند."
استغفار سبب بهره مندی
وَأَنِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَّتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى وَيُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنِّيَ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ
و اينکه: از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد؛ سپس بسوى او بازگرديد؛ تا شما را تا مدّت معيّنى، (از مواهب زندگى اين جهان،) به خوبى بهره‏مند سازد؛ و به هر صاحب فضيلتى، به مقدار فضيلتش ببخشد! و اگر (از اين فرمان) روى گردان شويد، من بر شما از عذاب روز بزرگى بيمناکم!
استغفار سبب قدرت گرفتن و آمدن باران
وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاء عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَلاَ تَتَوَلَّوْاْ مُجْرِمِينَ
و اى قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش کنيد، سپس به سوى او بازگرديد، تا (باران) آسمان را پى در پى بر شما بفرستد؛ و نيرويى بر نيرويتان بيفزايد! و گنهکارانه، روى (از حق) بر نتابيد!»
وَاسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ
از پروردگار خود، آمرزش بطلبيد؛ و به سوى او بازگرديد؛ که پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبه‏کار) است!»
استغفار سبب آمدن باران و زیادی مال و فرزند
فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا يُرْسِلِ السَّمَاء عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَل لَّكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَل لَّكُمْ أَنْهَارًا
(نوح می فرماید( به آنها گفتم: «از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد که او بسيار آمرزنده است... تا بارانهاى پربرکت آسمان را پى در پى بر شما فرستد، و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد!
نحوه استغفار
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در هر مجلسی چندین بار استغفار می فرمودند به این صورت که می فرمودند : استغفر الله استغفر الله
ما می توانیم به هر شکلی که برای ما مقدور است استغفار نماییم مثلا بگوییم : استغفر الله ربی من کل ذنب و اتوب الیه . و اگر کسی بلد نیست همان الفاظ ساده : اَستَغفِرُ الله (یعنی طلب آمرزش می کنم از خدا) بگوییم .
ادامه مطلب

تواضع بندگان نیک

تواضع بندگان نیک
خلاصه اشعار شیخ سعدی
در مصر خشکسالی شد و تا یک سال باران نیامد. مردم برای باران دعا و گریه بسیار کردند اما از باران خبری نبود تا اینکه کسی به نزد عارف بزرگ ذوالنون مصری رفت و از وی خواست برای باران دعا کند. ذوالنون بجای دعا وسایلش جمع نموده از مصر به مدین رفت وقتی او رفت پشت سرش باران بارید. ذوالنون بعد از بیست روز خبر شد که باران باریده است لذا دوباره به مصر برگشت. کسی راز این رفتن را از وی سوال کرد. گفت به این خاطر رفتم که شنده بودم خداوند باران را بخاطر اعمال بد انسانها بند می کند من هر چه فکر کردم از خود بدتر کسی را ندیدم به همین خاطر رفتم تا بر بندگان خدا باران ببارد. یعنی ایشان تا این اندازه متواضع بودند که همه را از خود برتر و خود را از همه پایین تر می دیدند.

چنین یاد دارم که سقّای نیل نکرد آب بر مصر سالی سبیل
گروهی سوی کوهساران شدند بفریاد ، خواهان باران شدند
گریستند و از گریه جویی روان نیامد مگر گریه از آسمان
بذنون خبر داد از ایشان کسی که بر خلق رنجست و سختی بسی
فروماندگان را دعایی بکن که مقبول را رد نباشد سخن
شنیدم که ذوالنون بمدین گریخت بسی بر نیامد که باران بریخت
خبر شد به مدین پس از بیست روز که ابر سیه دل بر ایشان گریست
سبک عزم باز آمدن کرد پیر که پر شد بسیل بهاران غدیر
بپرسید از او عارفی در نهفت چه حکمت در این رفتنت بود؟ گفت
شنیدم که بر مرغ و مور و ددان شود تنگ روزی به فعل بدان
در این کشور اندیشه کردم بسی پریشان تر از خود ندیدم کسی
برفتم مبادا که از شر من ببندد در خیر بر انجمن
بهی بایدت لطف کن کان بهان ندیدندی از خود بتر در جهان
تو آنگه شوی پیش مردم عزیز که مر خویشتن را نگیری بچیز
بزرگی که خود را بخردی شمرد بدنیا و عقبی بزرگی ببرد
از این خاکدان بنده ای پاک شد که در پای کمتر کسی خاک شد
الا ای که بر خاک ما بگذری بخاک عزیزان که یاد آوری
که گر خاک شد سعدی او را چه غم؟ که در زندگی خاک بودست هم
گلستان سعدی بحث تواضع
ادامه مطلب

خیر و برکت

خیر و برکت
روایتی از طاووس بن کیسان یمانی
طاووس یمانی دانشمند و عالم ایرانی الاصل ساکن یمن بودند از ایشان روایات زیادی موجود است که روایت ذیل یکی از آن روایات است.
ایشان فرمودند : در میان بنی اسرائیل پیرمردی بود که چهار پسر داشت زمانی که این پدر از پا افتاد و مریض شد یکی از پسران که از دیگران فقیرتر و عیالوارتر بود به آنها گفت : از شما سه نفر هرکسی مایل است از پدر پرستاری کند با این شرط که از ارث و میراث محروم باشد یا اینکه من با همین شرط پذیرایی و نگهداری پدر را بر عهده می گیرم انان خوشحال شدند و گفتند قبول است تو از پدر نگهداری کن و ارث مال ما باشد. آن مرد جوان قبول کرد.از پدرش پرستاری و نگهداری کرد تا اینکه از دنیا رفت سه پسر دیگر ارث را بین خود تقسیم نمودند و به این یکی چیزی ندادند . فقر و ناداری وی بسیار شد مدتی گذشت تا اینکه شبی خواب دید که کسی به وی گفت برو فلان جا بگرد صد سکه طلا پیدا می کنی. آن مرد پرسید : آیا خیر و برکت دارند؟ گفت : نه خیر و برکت ندارند. او گفت من چیزی که خیر و برکت نداشته باشد بر نمی دارم. وقتی صبح شد و خوابش را برای زنش تعریف کرد زنش بسیار عصبانی شد و گفت چرا نمی روی آنها را پیدا نمی کنی؟ بگذار خیر و برکت نداشته باشند اما جند روزی ما می توانیم خوش بگذرانیم او گفت من مال بی خیر بر نمی دارم. شب دوم خواب دید که همان شخص به وی گفت : برو فلان جا بگرد ده سکه طلا پیدا می کنی. او پرسید آیا خیر و برکت دارند؟ گفت نه خیر و برکت ندارند. آن مرد گفت پس من بر نمی دارم. روز بعد وقتی خوابش را تعریف کرد دوباره زنش بسیار ناراحت شد و گفت آن صد سکه را بر نداشتی حداقل این ده سکه را برو پیدا کن. گفت من مال بی خیر بر نمی دارم.
شب سوم خواب دید که کسی گفت برو فلان جا بگرد یک سکه طلا پیدا می کنی . او پرسید: آیا خیر و برکت دارد؟ گفت بله خیر و برکت دارد . گفت پس من بر می دارم. صبح آن روز رفت و همانجا جستجو کرد و یک سکه را پیدا کرد آن را بر داشت و به طرف خانه به راه افتاد بین راه دید کسی ماهی می فروشد آن سکه را داد و دو ماهی بزرگ خرید و به خانه آورد. وقتی زنش آنها را تمییز می کرد از شکم هر یکی یک مروارید درشت و بیمانند پیدا کرد. آنها خوشحال شدند مدتی نگذشته بود که پادشاه آندیار هوس یک مروارید درشت نمود مامورین پادشاه همه جا به دنبال چنان مرواریدی می گشتند. این مرد یک مروارید برداشت و همراه مامورین به نزد پادشاه رفت وقتی پادشاه چشمش به آن مروارید بی همتا افتاد چنان شیفته شد که گفت به هر قیمتی آن را می خرم . مرد گفت من آنرا به کمتر از قیمتش نمی فروشم. گفت قیمتش چقدر است ؟ گفت بار سی قاطر طلا. پادشاه به مامورین گفت قبول است قیمت را بپردازید. سی بار طلا به وی دادند.
مدتی نگذشته بود که در دل پادشاه آمد که یک چنین مرواریدی بدون جفتش زیاد ارزشی ندارد به مامورین گفت بروید همان مرد را پیدا کرده و بگویید یک دانه دیگر از همین مرواریدها برای من پیدا کند.
وقتی مامورین آمدند مرد گفت من یکی دیگر می توانم پیدا کنم اما به دو برابر قیمت قبل یعنی شصت بار طلا.
ماموین به نزد پادشاه برگشته و گزارش نمودند پادشاه گفت مهم نیست هر چه می خواهد راضیش کنید و مروارید را بگیرید. به این صورت 60 بار طلای دیگر به وی دادند و آن مرد به خاطر برکت همان یک سکه تا آخر عمر ثروتمند بود.
البدایه و النهایه ج 7 ص 304
نتیجه گیری
اکثر ما امروزه به فکر کثرت یعنی زیادی هستیم بدون در نظر گرفتن خیر و برکت. مال حرام و بخصوص حق مردم هیج خیر و برکتی به خانه ما نمی آورد بلکه برعکس سبب بلا و مصیبت می شود .
دزدی آشکار یا دزدی مخفی مثل رشوه گیری و .. مال حرام و بلای آشکار هستند که وارد هر خانه ای شوند آن خانه و خانواده را نابود می کنند.
یک روز یک بنده خدا می گفت فلان جا خانه تازه سازی هست یک مشکل بزرگ دارد و آن اینکه درونش جن هست طوری که هر کسی در آن خانه باشد احساس راحتی نمی کند جنها می ترسانند. از من خواست دعایی چیزی مثلا یاد بدهم یا بنویسم. من در فکر بودم که چرا چنین است تا اینکه یک بنده خدای دیگری به من گفت: من از جریان آن خانه خبر دارم مسئله این است که کسی که آن خانه را ساخته دستمزد کارگران را نپرداخته به همین خاطر در آن خانه کسی احساس راحتی نمی کند. گفتم اگر چنین بوده درست است تا زمانی که حق آنها را ندهند به هیچ شکلی آن خانه محل آسایش و راحتی نخواهد بود.
در حلال خیر و برکت است و در مال حرام بلا و مصیبت است.
ادامه مطلب

یک روز در تهران

یک روز در تهران
دو روز پیش بطور اتفاقی گذرم به تهران افتاد. آنجا آرام و مثل قدیم بود. لباس بلوچی الان تا حدود زیادی برای مردم جا افتاده است طوری که حتی برخی از برادران روحانی تهرانی برای آنکه بلوچ به حساب بیایند لباس بلوچی می پوشند.
تاثیر شبکه ماهواره ای
در اطراف میدان آزادی برای یافتن تاکسی می خواستم از کسی بپرسم وقتی جواب سوالم را داد مقداری به من نگاه کرد و گفت : ببخشید شما همان نیستید که در شبکه نور حرف می زنید؟ گفتم بله . چطور است ؟ گفت خیلی خوب است و همانطور که گفته اند آنچه از دل بر آید بر دل نشیند حرفهای شما را ما بخوبی گوش می کنیم. پرسیدم کجایی هستید؟ گفت : همینجا تهران هستم اما اصالتا از کاشان هستیم. بعد از تشکر وقتی از وی جدا شدم با خود فکر کردم اگر ما شبکه های خوب زیادی می داشتیم سبب معرفی و آشنایی مردم ما با ما و فرهنگ ما می شد.
مطلبی که برای بسیاری از مردم و خود ما سوال ایجاد نموده این است که همه ملیتها و اقوام برای خود شبکه های ماهواره ای متعدد دارند. (کردها افغانها و...) چرا بلوچها حتی یک شبکه هم ندارند؟ نه دین دارها و به اصطلاح ملاها همتی نموده اند و نه روشن فکران و سیاست مداران ما . این یک نقص بزرگ است.
توصیه یک دوست
یکی از دوستان خیلی قدیمی و صمیمی را بطور غیر منتظره ملاقات نمودم از دیدنش بسیار خوشحال شدم. ایشان احتمالا یکی دو باری وبلاگ ما را دیده بودند نصیحت و سفارشی که فرمودند این بود که : هیچ وقت مطلب سیاسی ننویس . گفتم من سیاسی نمی نویسم اما به نوشتن عادت کرده ام . گفتتند پس علمی بنویس. سیاست عاقبتی ندارد. این حرفش را تایید کردم . و به وی گفتم سعی می کنم به سفارش شما عمل کنم و بیشتر مطالب علمی بنویسم تا سیاسی . فهمیدم از سر دلسوزی و عاقبت اندیشی چنین نصیحتی می فرمایند.
وقتی از وی جدا شدم و بعدا به حرفهایشان فکر کردم چیزهایی از گذشته به یادم آمد که خنده دار بود و آن اینکه زمان جوانی وقتی می دیدم خیلی ها را دستگیر می کنند و مردم از آنها تعریف می کنند خیلی دلخور می شدم و با خود فکر می کردم مگر من چه چیزی کمتر از آنها دارم که مرا دستگیر نمی کنند؟ آخرین آرزوی ما این بود که حداقل یکبار دستگیر کنند تا یک افتخاری کسب کنیم ولی نشد که نشد یکبار فکر کردم حتما از وجود چنین مبارزی خبر ندارند یک روز رفته بودم بازار دیدم پاسداری دارد اعلامیه ای را به دیوار نصب کند گفتم خوب است با او بحث کنم تا بالاخره مرا بشناسد و دستگیر کند. رفتم کمی با او بحث کردم اما نتیجه کاملا بر عکس بود خیلی با من دوست شد طوری که ول نمی کرد من هم که همیشه به دوستی گیر می کنم و نمی توانم دل کسی را بشکنم حیران شدم چطوری خود را دوباره دور کنم . بخاطر همان بنده خدا عضو بیسج شدیم که داستانش مفصل است و روزی دیگر شاید نوشتم.
آن روزگار جوانی بود الان الحمدلله خیلی می ترسیم و دلمان نمی خواهد این نمونه افتخار نصیبمان شود.
هنگام برگشت در فرودگاه دوستان زیادی دیدم جناب مهندس جلیل شهنوازی مدیرکل اداره راه حسین زهی شهردار و دوستان دیگر . که با هم به زاهدان برگشتیم .
ادامه مطلب

حکایت رسم بندگی

حکایت
رسم بندگی
دوستی سلطان محمود غزنوی و ایاز
سلطان محمود غزنوی پادشاه قدرتمندی بود و همچون پادشاهان دیگر تعداد زیادی اطرافی و همنشین داشت.
یکی از اطرافیانش شخص فقیری بود به نام ایاز. سلطان محمود ایاز را خیلی دوست داشت بهمین خاطر تمامی اطرافیان سلطان به وی حسادت می کردند و بر علیه وی توطئه می نمودند.
یک روز عده زیادی از وزرا به وی گزارش نمودند که ایاز دزد است. سلطان محمود پرسید دلیل شما بر دزدی وی چیست؟ گفتند این است که ایاز در خانه اش یک اتاق مخصوص دارد که شدیدا مراقب است مبادا کسی داخل آن اتاق را ببیند لذا حدس و گمان ما این است که او مقدار زیادی از جواهرات و اشیاء قیمتی را در آنجا نگهداری می کند. خلاصه آنقدر گفتند که سلطان نیز در شک افتاد و همه با هم برای بازرسی اتاق مخصوص ایاز راه افتادند وقتی آنجا رسیدند ایاز را احضار نمودند . پادشاه به ایاز دستور داد در اتاق را بازکند ایاز به زانو افتاد و التماس زیاد کرد که از بازدید اتاق و افشای اسرارش صرفنظر کنند اما فایده ای نداشت وزیران حسود وقتی نگرانی و التماس ایاز را دیدند شکی نداشتند که در آن اتاق مدرک محکمی بر خیانت ایاز پیدا خواهد شد و کار ایاز برای همیشه تمام است.
ایاز مجبور شد قفل در را باز کند پادشاه و اطرافیانش وارد اتاق شدند . با کمال تعجب دیدند اتاق خالی است و چیزی قابل توجهی در آن نیست یک پیراهن بسیار کهنه و یک کت کهنه و کفشی پاره روی دیوار آویزان بود . پادشاه تعجب نمود و بالاخره از ایاز در مورد راز آن لباسهای کهنه سوال نمودند .
ایاز مجبور شد رازش را افشا نماید. او گفت اینها لباسهای من هستند زمانیکه فقیر بودم و برای اولین بار اینجا آمدم و جزو خدمتگزاران پادشاه شدم . هر وقت غرور به سراغم می آید و تکبر وجودم را می گیرد به این اتاق می آیم و این لباسها را لحظاتی می پوشم و به خودم می گویم : ایاز تو همان کسی هستی که این لباسها را می پوشیدی .
پادشاه وقتی این سخنان را شنید بی اختیار او را به آغوش گرفت و حسودان بیش از قبل خجل شدند.
مدتها گذشت باز عده زیادی از امرا نسبت به توجه خاصی که پادشاه به ایاز می نمود اعتراض کردند سلطان محمد غزنوی تصمیم گرفت به آنها بفهماند چرا به ایاز بیشتر توجه می کند .
یک روز صبح زود سلطان محمود قبل از رسیدن وزیرانش وارد اتاق کارش شد و منتظر نشست اولین وزیر وارد شد سلطان محمود یک گوهر بسیار گرابنها را روی میزش گزاشته بود وقتی وزیر وارد شد سلطان او را نزدیک صدا زد و گفت این گوهر را ببین . او آنرا برداشت و با شگفتی نگاه کرد پادشاه پرسید بنظر شما چقدر می ارزد او جواب داد یک مملکتی می ارزد گوهری است گرانبها. پادشاه گفت : من به شما دستور می دهم آنرا بشکن. وزیر گفت سبحان الله من مگر دشمن مال تو هستم من این کار را نمی کنم. پادشاه گفت : آفرین بر تو . و یک جایزه خوبی به او داد آن وزیر با خوشحالی سر جای خودش قرار گرفت وزیر دیگر آمد پادشاه با وی نیز همین حرفها را زد و جواب او نیز همان بود یعنی من چنین گوهر گرانبهایی را نمی شکنم و پادشاه به او نیز جایزه داد . بهمین ترتیب حدود 60 نفر از بزرگان و وزرا و صاحب منصبان آمدند و همه از شکستن گوهر اجتناب نمودند و جایزه گرفتند . آنان پچ پچ با خود حرف می زدند و می گفتند چه روز خوبی است که سر صبحی جایزه و رضایت پادشاه را حاصل کردیم .
در این موقع ایاز وارد شد پادشاه او را صدا زد و گوهر را به وی نشان داد همه چشمها به او دوخته شده بود که او چه کار می کند. پادشاه پرسید این چقدر می ارزد؟ ایاز جواب داد خیلی ارزشمند است پادشاه گفت به تو دستور می دهم بشکنش . ایاز بیدرنگ دستش را بالا برد و محکم آنرا به زمین زد و تکه تکه اش کرد . فریاد اعتراض و عصبانیت و تعجب همه حاضران یکصدا بلند شد همه با عصبانیت بر سر ایاز داد زدند : ای احمق چرا چنین گوهر گرانبهایی را تلف نمودی؟ ایاز نیز با خشم جواب داد: مگر من چه کردم که شما اینگونه فریاد می زنید ؟ من چه کار به گرانبهایی گوهر دارم . من فرمان پادشاه را اجرا کردم آیا فرمان پادشاه ارزشمندتر است یا یک سنگ رنگین؟
حاضران می خواستند بیشتر با وی مجادله کنند که ناگهان متوجه نگاه خشم آگین پادشاه شدند. آه از نهاد همه بر آمد و سکوت مرگبار آنان را فرا گرفت متوجه شدند چه اشتباه مهمی کرده اند . هر کدام در دلشان آرزو می کرد ای کاش متوجه منظور پادشاه می شد و آن گوهر را می شکست. اما پشیمانی دیگر سودی نداشت .
پادشاه با عصبانیت صدا زد ای جلاد بیا و سر این خسان را از تن جدا کن تا دیگر در مجلس من چنان افراد پستی که چشمشان به زر و مال است حاضر نشوند .
جلاد با شمیری برهنه فورا وسط مجلس آمد در این هنگام ایاز فوری به مقابل پادشاه رفت و دستهایش را بست و از وی خواهش کرد از گناه آن نادانها درگذرد . پادشاه شفاعت ایاز را پذیرفت و آنان را که از شرمندگی می خواستند آب شوند مورد بخشش قرار داد.
این داستان زیبا را مولانا جلال الدین رومی در مثنوی خودش آورده است.
تنیجه گیری که از این داستانها کرده اند این است که :
یک انسان وقتی نعمتهای خداوند را حاصل می کند نباید گذشته خودش را از یاد ببرد نباید. تکبر و سرکشی نماید.
یک بنده خدا چشمش باید متوجه امر و فرمان خدا باشد نه مال و منال . فرمان خدا از هر چیزی برایش ارزشمند تر باشد.
ادامه مطلب

چهار خصلت خوب

چهار خصلت خوب

روایت شده که در زمان هشام بن عبدالملک (خلیفه اموی) روزی راهبی مسیحی بر وی وارد شد . هشام پرسید: آیا ذوالقرنین پیامبری بود؟
او جواب داد : خیر پیامبر نبود اما آنچه (از قدرت و توانایی) به وی داده شده بود، بخاطر چهار خصلت که در وی بودند .
1- کان اذا قدر عفا ( هر گاه او بر کسی قدرت پیدا می کرد می بخشید)
2- و اذا وعد وفی ( هرگاه وعده می کرد بر وعده خود وفا می کرد.)
3- و اذا حدث صدق ( هر گاه سخن می گفت راست می گفت)
4- و لایجمع شغل الیوم لغد (کار امروز را به فردا نمی انداخت)
احیا علوم دین امام غزالی ج 3 ص 196
ادامه مطلب

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

باز هم از مظلومیت زنان

باز هم از مظلومیت زنان
میان دو نفر خویشاوند نزدیک اختلاف خانوادگی بروز کرده بود به این صورت که پسر یکی و دختر دیگری مدتی پیش با هم ازدواج کرده بودند و یک فرزند داشتند. خانواده داماد چند ماه دختر را از دیدن مادر و خویشاوندان ممنوع کرده بودند طلاهایش را از وی گرفته و مقداری کتک و اذیتش کرده بودند هر وقت که به دیدن مادرش می آمده بچه اش را نمی گذاشتند بیاورد و... بالاخره پدر دختر رفته بود و مخفیانه دخترش را با فرزندش به خانه خود آورده بود.
اختلاف بزرگی بود من با کمک چند نفر معتمد چند روز تلاش نمودیم و به هر زحمتی یک مقداری دو طرف را به هم نزدیک نمودیم. و آنان را وادار نمودیم اجازه دهند این زوج جداگانه بدون دخالت خانواده ها با هم زندگی کنند. بین آنان قرار دادی نوشتیم برخی از بندهای قرارداد این بود که : 1- خانه ای جداگانه تهیه نمایند و خانواده های دو طرف هیچ مداخله ای در زندگی آنان ننمایند 2- کلیه لوازم خانوادگی این زوج (جهزیه و...) به خانه آنان منتقل شوند.
3- کلیه طلا و جواهرات متعلق به این خانم به وی مسترد گردند. 4- فرزندش نباید از وی گرفته شود .و...
از این نمونه قرارها . خانواده داماد با بند اول یعنی خانه جداگانه موافقت کردند اما با دیگر بنده موافقت ننمودند مثلا می گفتند چه لزومی دارد اینهمه لحاف و پتو و .. به خانه آنها منتقل شود؟ اینها موقتی مدتی جدا زندگی می کنند . در مورد طلاها می گفتند آنها گمشان می کنند . در مورد فرزند می گفتند اگر آنها با فرزند شریک هستند چقدر خرج کرده اند؟
من داشتم همچنان تلاش می کردم اما یکسری اطلاعات محرمانه به من رسید مبنی بر اینکه خانواده داماد نمی خواهند آن زن را نگهدارند می خواهند طوری اذیتش کنند که خودش برود و آنها مجبور نباشند مهریه و دیگر حق و حساب او را بدهند. وقتی من این چیزها را فهمیدم تمام زحماتم را تقریبا بی فایده می دیدم هر چه فکر کردم چه باید بکنم ؟ چیزی به ذهنم نرسید دیدم اگر من این بنده خدا را راضی نموده و دوباره به خانه او بفرستم و آنها باز هم اذیتش کنند چه فایده ای دارد؟
خداوند در مورد اینکه یا زنان را بخوبی نگداری کنید یا بخوبی طلاق دهید، در قرآن می فرماید:
الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُذُواْ مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا
" طلاق، (طلاقى که رجوع و بازگشت دارد،) دو مرتبه است؛ (و در هر مرتبه،) بايد به طور شايسته همسر خود را نگاهدارى کند (و آشتى نمايد)، يا با نيکى او را رها سازد (و از او جدا شود). و براى شما حلال نيست که چيزى از آنچه به آنها داده‏ايد، پس بگيريد؛"
فرزند
مطلبی که متاسفانه از قدیم در ذهن برخی از مردم ما مانده اینکه فرزند مال پدر است یعنی پدر هر لحظه که بخواهد می تواند بچه را ولو اینکه شیرخوار باشد با خود ببرد در حالیکه دین و شریعت و قانون مملکت ما اینرا قبول ندارند. از نظر شرعی حق نگهداری بچه کوچک با مادر است پسر تا هفت سالگی و دختر تا نه و حتی دوازده سالگی . اگر مادر ازدواج کرد یا مرد حق نگهداری بچه با مادر بزرگ مادری است اگر مادر بزرگ مادری نبود مادر بزرگ پدری نگهداری بکند اگر نبود خواهر و اگر خواهر نبود خاله او را نگهداری کند.
ادامه مطلب

سخاوت

سخاوت
در زمان ناصر یک سرمایه دار معروف آمریکایی به مصر آمد یک بچه عرب پابرهنه در فرودگاه قاهره به او روزنامه ای فروخت ( از همین روزنامه های اروپایی) سرمایه دار هر چه در جیبش جستجو کرد هیچ پول مصری نیافت که به او بدهد بعد دلار در آورد ولی چون آنجا خیلی سخت می گرفتند ( کسی حق نداشت ارز خارجی به دیگری بدهد بخصوص در فرودگاه و باید از طریق بانک " شانژ" به مصری تبدیل کند) کودک جرائت نکرد دلار بگیرد و گفت : من پول مصری می خواهم در حالیکه در فرودگاهی به آن شلوغی امکان تبدیل پول نبود. سرمایه دار جواب داد پس روزنامه ات را بگیر. او نگرفت و گفت : برو آقا و بعد خودش رفت در حالیکه برای این بچه گدایی که از صبح تا شب می دود تا ده تایی روزنامه بفروشد یک روزنامه خارجی که 4 تا 5 تومان قیمت دارد خیلی مهم است. سرمایه دار تکان می خورد . پرس و جو می کند که او کیست؟ و کجا است؟ ... و بعد به آمریکا می رود. پس از مدتی از طرف دادگستری مصر نامه ای برای آن کودک آمد حاکی از اینکه چندین ملیارد دلار به او رسیده است.
آن سرمایه دار همه هستی اش را قف او کرده بود و بعد در وصیتش نوشته بود : هنوز هم نسبت به این بچه احساس حقارت می کنم برای اینکه او سخاوتمندتر از من بود چرا که من در برابر کسی که ممنونش بودم این عکس العمل را نشان دادم یعنی من بدهکار بودم و دینم را ادا کردم ولی او مرا اصلا نمی شناخت و نسبت به من هیچی دینی نداشت . پس سخاوت مطلق کرد بنابر این او هنوز هم از من سخاوتمندتر است.
جهت گیری طبقاتی اسلام دکتر علی شریعتی ص 28
ادامه مطلب

jتقدیر از خوانین و سرداران

تقدیر از خوانین و سرداران
دو سه روز پیش تلوزیون را روشن کردم شبکه سه . با تعجب دیدم بلوچها را نشان می دهد. خوشحال و کنجکاو شدم . چند جلسه و مجلس مختلف از سرداران بلوچ را نشان می داد چند نفر از مولویها در مورد فضیلت خوانین و سرداران حرف زدند بعد جناب دکتر شهریاری نیز از خوبی و پاکی و خدمتگزاری خانها و سرداران سخن گفتند. طوری که تعجب کردم انگار همین چند روز پیش بود که شعارهای روی دیوارهای شهر نوشته بود : خان سردار آمریکا دشمنان خلق ما .
شبکه یک را نگاه کردم آنجا نیز بلوچها را نشان می داد آنجا نیز تقریبا حرف همین بود. که فلان قوم این اندازه جمعیت دارد و اینقدر خدمت کرده و قوم فلان نیز چنین است.
بنظر می رسد رویکرد جدید و نگاه جدیدی است . همانطور که می دانیم در سیستان ما ، خوانین و سردارها به مراتب قدرت و نفوذ بیشتری داشته اند و اصلا با سرداران منطقه بلوچستان قابل مقایسه نبودند. یعنی سیستان مرکز خوانین بود و توسط خانها اداره می شد.
برخی از دوستان می گویند: اگر دیدیم خوانین (شیعه) منطقه سیستان تو سط دکتر و دوستانش دوباره احیا و به قدرت رسیدند پس امر خیری است که بزرگان به این نتیجه رسیده اند اما اگر فقط در بلوچستان بود پس هندوانه زیر بغل دادن ..

ادامه مطلب

دریا و قو

دریا و قو


شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد

گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود آنجا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش واکن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد










ادامه مطلب

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

ای دوست من دخترم را دریاب (قسمت آخر)

ابنتی یا صدیقی


ای دوست من دخترم را دریاب (قسمت آخر )
نوشته : دکتر مصطفی منفلوطی
عفت مرا بسرقت بردی من پس از آن حادثه شوم در دل خودم خوار و ذلیل و اندوهگین و محزون گشتم زندگی را سنگین و گذر ایام را سخت و دشوار احساس کردم.
برای زنی که نتواند همسر مردی بشود و نه مادر فرزندی . و نتواند در مجتمع و جامعه زندگی کند مگر سر افکنده و شرمسار ، چه لذتی در زندگی وجود دارد ؟ چنین زنی چشمهایش را از شرم و خجالت پایین می آورد و از فکر و نگرانی رخسارش را با کف دست خود می گیرد و از ترس بیحرمتی و حمله ملامتگران بند بند استخوانهایش می لرزند و گوشتهای بدنش ذوب می شوند.
تو خوشی و زندگی را حت مرا از من گرفتی زیرا بعد از آن حادثه مجبور شدم از آن قصری که با تنعم و خوشی در کنار پدر و مادرم زندگی می کردم بگریزم و آن نعمتها و ثروتها و زندگی خوب را ترک نموده و در یک منطقه متروک منزل کوچک و حقیری کرایه بکنم جایی که نه کسی مرا می شناخت و نه من کسی را آشنا می یافتم در چنین جایی رفتم تا ایام باقی مانده عمرم را در آنجا با بدبختی سپری نمایم.
تو پدر و مادر مرا کشتی زیرا پس از فرارم خبر شدم آنان مرده اند . من مطمئنم آنان از ناراحتی و غم فقدان من و مایوس شدن از یافتن من اینگونه زود از دنیا رفتند.
تو مرا بقتل رساندی زیرا این زندگی مرارت بار را من از جام تو نوشیدم . به سبب تو بود که آن غم و اندوه سخت و طولانی بر من تحمیل گردید . آن غمها و رنجهای طولانی اینک مرا بر بستر مرگ انداخته اند و تصور می کنم خداوند دعاهای مرا اجابت نموده است و بزودی مرا از این دنیای مرگ و بدبختی نجات می دهد و به دنیای خوشبختی خواهد برد.
تو دروغگویی فریبکار و دزدی قتل هستی . مطمئنم خداوند حق مرا از تو خواهد گرفت و تو را بی مکافات رها نخواهد کرد.
من این نامه را برایت ننوشتم تا عهد و پیمانی با تو تازه کنم و یا از تو محبت و دوستی بخواهم. تو جایگاه خودت را در نزد من دانستی . علاوه بر همه اینها من اینک بر کناره قبر قرار گرفته ام و در جایگاهی قرار دارم که می خواهم از خوب و بد این دنیا ، خیر و شرش ، خوش بختی و بدبختی اش همه وداع نمایم.
این نامه را بخاطر آن برایت نوشتم که تو در نزد من یک امانت داری و آن امانت دخترک تو است . اگر آن کسی که رحم و مهربانی را از دل تو بیرون کرده ، اگر محبت و شفقت پدری را در دل تو گذاشته است بسوی دخترکت بیا و آن را با خود ببر تا مبادا به همان بدبختی که مادرش دچار گشت وی نیز دچار شود. "
خواندن نامه هنوز به اتمام نرسانده بودم که به سوی دوستم نگاه کردم دیدم اشکهایش از رخسارش سرازیراند.
پرسیدم : بعد چی شد؟
گفت : من به محض خواندن نامه احساس کردم قلبم از شدت اندوه و پریشانی می خواهد سینه ام را بشکافد لذا من شتابان و با عجله بسوی آدرسی که روی پاکت نوشته شده بود، حرکت کردم و آن منزل همین منزل و همین اتاق بود. او را در همین اتاق روی همین تخت افتاده دیدم که سخت مریض بود و هیچ حرکتی نداشت و دخترش بتلخی کنارش گریه می کرد.
از سختی و دهشت این منظره بیهوش شدم. در عالم بیهوشی ، جرمها و جنایاتم به شکل حیوانات درنده در مقابلم مجسم گشتند آن حیوانات درنده مرا در میان گرفتند آن یکی پنجه هایش را در بدنم فرو می کرد و آن یکی دیگر نیشها و ندندانهایش را. به محض آنکه به هوش آمدم با خدا عهد کردم که این اتاق را که اتاق غمها نام گذاری کردم ترک نکنم تا اینکه مثل او زندگی کنم و مانند او بمیرم. پس از دفن جسد رنجدیده آن زن پاک و مظلوم در این اتاق افتادم و لحظه لحظه رنج مردن را احساس کردم.
و این منم که امروز دارم می میرم با رضایت و خوشحالی چون ایندفعه به عهدم وفا کردم و قلبم گواهی می دهد که خداوند در برابر رنجها و بدبختیها و سختیهایی که در این مدت تحمل کردم گناهان مرا بخشیده است.
هنوز حرفهایش را به اتمام نرسانیده بود که ناگهان زبانش بند آمد و رنگش زرد شد و بر روی تخت افتاد . در آخرین لحظات قبل از آنکه برای همیشه بی حرکت شود گویا تمام نیرویش را جمع کرد تا یک سخنی و آخرین سخن را با من بگوید. او گفت : ابنتی یا صدیقی . یعنی ای دوست من دخترم را دریاب.
این را گفت و آرام گرفت. از مرگ عجیب دوست صمیمی ام بشدت متاثر شدم دوستان قدیمی و آشنایانش را با خبر ساختم تا در تشییع جنازه وی شرکت کنند . جمع بزرگی شرکت کردند و من هیچگاه مردم را اینگونه گریان ندیدم . همه گریه می کردند.
من اکنون که دارم این قصه را می نویسم خدا می داند که نمی توانم جلوی اشکهایم را بگیرم .
من صدای ضعیف او را که انگار فریادی از درون چاهی عمیق است که می گفت : ابنتی یا صدیقی ( ای دوست من دخترم را دریاب) هرگز فراموش نمی کنم.
ای مردان قوی دل بر زنان ضعیف النفس رحم کنید. شما نمی دانید زمانی که آنان را از شرف و عفتشان می فریبید ، چه قلبهایی را که به درد نمی آورید و چه خونهایی را که بر زمین نمی ریزید.
ادامه مطلب

ای دوست من دخترم را دریاب (قسمت دوم)

ابنتی یا صدیقی

ای دوست من دخترم را دریاب (قسمت دوم )
نوشته : دکتر مصطفی منفلوطی
رفتیم تا اینکه به اتاق کوچکی رسیدیم که دری خمیده کوچکی داشت وقتی وارد اتاق شدم تصور کردم که من یکباره از عالم زندگان به جهان مردگان وارد شده ام وقتی کنارش ایستادم متوجه شدم جز استخوان و پوست چیزی برایش نمانده است. نفسش در سینه لاغر و استخوانیش حرکت می کرد گویا باد در برج چوبی می وزد.
دستم را بر پیشانیش گذاشتم چشمانش را باز کرد و مدتی نگاهش را به طرف صورتم دوخت سپس لبهایش آهسته شروع به حرکت کردند و با صدایی آهسته گفت: خداوند را سپاس می گویم که دوستم را پیدا کردم.
احساس کردم قلبم از شدت ناراحتی و پریشانی در سینه ام راه می رود و دانستم که دوست گمشده ام را که مدتها دنبالش بودم و آرزو می کردم یکبار دیگر وی را ببینم در آخرین لحظات زندگیش پیدا کرده ام .
از او پرسیدم : این چه وضعی است؟ و چه شد که به این روز افتادی؟
گویا دیدن من چراغ کم سوی زندگیش را قدری روشن تر کرد و حالش را ذره ای بهتر کرد. چون دیدم اشاره می کند که وی را بلند کنم. به زحمت بلندش کردم تا اینکه راست نشست و شروع کرد برای من تعریف کردن.
گفت: ده سال پیش من و مادرم در خانه ای ساکن بودیم در همسایگی ما خانواده ثروتمندی زندگی می کردند. آنان قصری با شکوه داشتند اما چیزی که بیشتر از همه توجه هر کسی را جلب می کرد، دختری بسیار زیبا بود که درون آن قصر زندگی می کرد. من مدتها در فکر او بودم و از هر راهی وارد می شدم تا به وی نزدیک شوم اما او بشدت اجتناب و دوری می کرد. تا اینکه فهمیدم دختر پرهیزگاری است و باید از راه بظاهر خوب به وی نزدیک شوم. من از راه وعده ازدواج به او نزدیک شدم وقتی وعده ازدواج دادم آرام گرفت و دیگر از من دوری نکرد. مدت کوتاهی نگذشته بود که من شرف وی را ربودم و مدتی نگذشت که احساس کردم بچه دار شده است.
این بود که حیران شدم چه بکنم؟ آیا به وعده ام عمل کنم و با وی ازدواج کنم یا اینکه از وی یکباره ببرم و دور شوم؟ بالاخره من راه دوم را ترجیح دادم و بسرعت منزل خود را تغییر دادم و به همان منزلی رفتم که تو ای دوست من به دیدنم می آمدی. بعد از نقل مکان ، من هیچ خبری از وی نداشتم چند سال به همین صورت سپری شد تا اینکه یک روز پستچی نامه ای آورد.
در این وقت دوستم دستش لاغر و ضعیفش را که می لرزید دراز کرد و از زیر بالین خودش پاکتی کهنه و زرد رنگ در آورد و گفت این نامه را .
من بسرعت پاکت را از دست او گرفتم و شروع به خواندن نامه کردم.
نامه همان دختر بود . او چنین نوشته بود: اگر قرار بود نامه ای برای تو بنویسم تا با من تجدید پیمان کنی و دوستی قدیمی را تازه کنی ، من هرگز کلمه ای نمی نوشتم زیرا من معتقد نیستم عهد و پیمانی مثل عهد و پیمان توی پیمان شکن و دوستی مثل دوستی دروغین تو قابل اعتنا باشد که من آن را به یاد بیاورم یا بر آن متاسف شوم و بخواهم آنرا بار دیگر تجدید نمایم.
زمانی که تو مرا ترک کردی میدانستی که درون قلب من آتشی شعله می کشید و درون شکمم جنینی مضطربانه حرکت می کرد. آتش قلب بخاطر تاسف بر دوران گذشته و اضطراب و ترس از آینده.
تو به اینها هیچ توجهی نکردی و بخاطر آنکه زحمت دیدن بدبختی که خودت آنرا برایم بوجود آورده بودی ، به خود ندهی و خود را مکلف به پاک کردن اشکهایی که تو آنها را سرازیر کردی ، ننمایی از من گریختی و مرا با هزار بدبختی تنها گذاشتی . آیا بعد از همه اینها می توانم تصور کنم که تو مرد شریفی هستی؟ نه بلکه نمی توانم تصور کنم که انسانی هستی زیرا تمامی خصلتها و عادتهای متفرقه موجود در همه حیوانات و وحوش و درندگان در جمع هستند.
تو در ادعایت که می گفتی تو را دوست دارم به من دروغ گفتی تو دوست نداشتی مگر خودت را . برای ارضای خواهشات حیوانی خودت بر من گذر کردی و مرا آله ارضای شهوت حیوانی خود نمودی اگر خواسته نفست نبود هرگز در خانه مرا نمی زدی و چهره مرا نگاه نمی کردی.
تو با من عهد بستی که با من ازدواج کنی اما عهد خود را شکستی و به من خیانت کردی. لابد با خود گفتی با زنی مجرم نباید ازدواج کنم ولی این جرم و خیانت ساخته دست تو بود اگر تو نبودی من گرفتار جرم و خیانت نمی شدم.
ادامه دارد (ان شاالله)
ادامه مطلب

ای دوست من دخترم را دریاب

ابنتی یا صدیقی

ای دوست من دخترم را دریاب
نوشته : دکتر مصطفی منفلوطی

دوستی داشتم او را بخاطر دانش و ادبش دوست داشتم . به دین و دیانت و پرهیزگاریش توجه چندانی نداشتم دیدن وی مرا خوشحال می نمود و حضور وی مرا مانوس می نمود به دین و عبادتش چنانکه گفتم توجهی نمی کردم با خود می گفتم : من که قصد ندارم از وی علوم دین و شریعت یا درس اخلاق را فرا بگیرم این چیزها را خودم تا حدودی می دانستم.
مدت طولانی من با وی رفیق و دوست بودم هیچ چیز جدید و غیر عادی من در وی ندیدم تا اینکه من از قاهره مسافرت نمودم سفر و دوری من از قاهره طولانی شد . تا مدتی ما با یکدیگر نامه نگاری می کردیم و من از حال وی با خبر می شدم تا اینکه ناگهان نامه هایش قطع شد و دیگر به نامه های من جواب نمی داد بسیار ناراحت و اندوهگین شدم . تا اینکه من به قاهره بازگشتم پس از بازگشت ، مهمترین فکرم این بود که وی را هرچه زودتر ببینم . لذا ابتدا به تمامی جاهایی که معولا او را آنجا می دیدم سر زدم اما از وی خبری نبود ناچار به خانه اش رفتم. در آنجا همسایگانش گفتند خیلی مدت پیش وی اینجا را ترک کرده و ما نمی دانیم کجا رفته است. لذا من تا مدتی بین امید و نا امیدی بسر بردم اما بالاخره نا امیدی بر امید غلبه کرد و من به این ننتیجه رسیدم که گویا دوستم را برای همیشه از دست داده ام و دیگر هرگز او را نخواهم دید. اینجا بود که همانند هر کس دیگری که دوستش را از دست بدهد و از رنجهای روزگار و دردهای آن رنجور شود از شدت ناراحتی اشک ریختم.
کم کم داشتم دوستم را فراموش می کردم تا اینکه در یک شبی از شبهای اواخر ماه داشتم به خانه بر می گشتم که تاریکی بسیار شدید موجب شد راهم را گم کنم . به کوچه های تاریک و متروک وارد شده بودم که شاید قبلا هرگز آنجا نرفته بودم منازل متروک و تاریک چنان وحشتناک می نمودند که انگار منازل اجنه هستند.
به خیالم چنین تصویر می شد که گویا دریایی ظلمانی و سیاه بین دو کوه بلند موج می زند و گویا امواجش عقب و جلو می روند بالا می روند و پایین فرو می افتند و من از وسط آن دریای ظلمانی عبور می کردم. هنوز به وسط آن دریا نرسیده بودم که صدایی شنیدم از داخل همان منازل متروک و کهنه . گوشهایم را تیزتر کردم صدای ناله یکی بعد دیگری شنیده می شد از ناله ها معلوم بود صاحبش رنج عظیمی دارد به همین خاطر بشدت متاثر شدم و با خود گفتم : این شبهای ظلمانی و تاریک در دل خود چقدر از رنجهای دردمندان و بدبختی فقیران را پنهان می کنند.
من با خدای خود عهد کرده بودم که هر گاه غمگینی را ببینم برای کمک وی قدم پیش بگذارم و اگر نتوانستم درد و غمش را بر طرف کنم لا اقل برایش گریه کنم . لذا را را به زحمت جست و جو کردم و آهسته آهسته به طرف آن منزل رفتم. تا اینکه مقابل درش رسیدم. یواش در زدم در باز نشد. مرتبه دیگر خیلی بلند در زدم دختر بچه کوچکی حدودا ده ساله در را باز کرد در روشنایی نور ضعیف فانوسی که در دست وی بود او را نگاه کردم او درون لباسهای کهنه و پاره اش همچون ماه شب چهارده می نمود گویا ماه شب چهارده پشت قطعه هایی از ابر پنهان شده باشد. گفتم : آیا مریضی دارید؟
او گفت : ای مرد پدرم را دریاب که لحظه های آخر عمرش را سپری می کند. سپس راه افتاد و من بدنبالش رفتم.
ادامه دارد (ان شاالله)
ادامه مطلب

اهمیت انشا الله گفتن


اهمیت انشا الله گفتن (ان شا الله)
زمانی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در مکه معظمه ادعای پیامبری نمود مدتی بعد قریش به فکر تحقیق و بررسی افتادند آنان دو نفر را ماموریت دادند و گفتند شما به یثرب (مدینه) به نزد علمای یهود بروید آنان اهل کتاب هستند و بهتر می دانند شما حال و وضع محمد را بخوبی و عین واقعیت تعریف کنید و از آنان بپرسید بنظر شما این پیغمبر است یا نه؟
این دو نفر به یثرب به نزد علمای یهود رفتند پس از بحث و مشوره ، علمای یهودی گفتند شما در مورد سه مطلب از وی بپرسید اگر جواب داد او پیغمبر است و اگر نتوانست جواب دهد این ادعای الکی می کند این سه سوال طوری هستند که جوابشان را جز پیغمبر کسی دیگری نمیداند.
برای ملاحظه بقیه مطلب به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
اهمیت انشا الله گفتن
زمانی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در مکه معظمه ادعای پیامبری نمود مدتی بعد قریش به فکر تحقیق و بررسی افتادند آنان دو نفر را ماموریت دادند و گفتند شما به یثرب (مدینه) به نزد علمای یهود بروید آنان اهل کتاب هستند و بهتر می دانند شما حال و وضع محمد را بخوبی و عین واقعیت تعریف کنید و از آنان بپرسید بنظر شما این پیغمبر است یا نه؟
این دو نفر به یثرب به نزد علمای یهود رفتند پس از بحث و مشوره ، علمای یهودی گفتند شما در مورد سه مطلب از وی بپرسید اگر جواب داد او پیغمبر است و اگر نتوانست جواب دهد این ادعای الکی می کند این سه سوال طوری هستند که جوابشان را جز پیغمبر کسی دیگری نمیداند. از وی در مورد حال چند نفر جوانی که رفتند (یعنی اصحاب کهف) آنها داستان جالبی دارند.
و از وی در مورد مردی که در شرق و غرب زمین رفت و حکم رانی کرد که بود و داستانش چگونه است؟
و از وی بپرسید روح چیست؟
اگر این سه سوال را جواب داد پیغمبر است و اگر جواب نداد مدعی الکی است.
وقتی این دو فرستاده به نزد قریش بازگشتند و نظر یهود را نقل کردند ، سران قریش به نزد رسول خدا آمدند و سه سوال را مطرح کردند پیامبر بدون فکر فرمودند : من جواب را فردا خواهم داد منظور پیامبر این بود که فردا وقتی جبرئیل آمد من جواب را از ایشان می پرسم. در اینجا رسول خدا باید انشا الله می گفتند اما پیامبر خدا فراموش نمودند. به همین خاطر خداوند پیامبرش را مقداری توبیخ نمودند به این شکل که فردا جبرئیل نیامدند پس فردا نیامدند به همین صورت تا پانزده روز به طور کلی وحی و ارتباط جبرئیل امین قطع شده بود مکه از حرفهای قریش و دشمنان پیامبر تکان خورد یعنی همه جا حرف و حدیث همین بود و کافران مسخره می کردند که پیامبر نتوانست جواب بدهد. رسول خدا بینهایت نگران و دلتنگ شده بودند که چرا وحی قطع شد. حرف و سخن دشمنان نیز بیشتر سبب ناراحتی و اندوه ایشان می شد.
بالاخره بعد از پانزده روز حضرت جبرئیل امین آمد و بخشی از سوره کهف را که جواب سوال آنان بود را برای ایشان نازل فرمود. خداوند در مورد اصحاب کهف و ذوالقرنین بخوبی و مفصل توضیح دادند و در مورد روح نیز مختصر فرمودند : روح حکم پروردگار است و شما علم اندکی دارید و نمی توانید بفهمید روح چیست؟
در آخر خدای عزوجل به پیامبرش فرمودند: وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا (23) إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا (24)
و هرگز در مورد کارى نگو: «من فردا آن را انجام مى‏دهم». مگر اينکه (بگویی اگر ) خدا بخواهد! و هرگاه فراموش کردى، (جبران کن) و پروردگارت را به خاطر بياور؛ و بگو: «اميدوارم که پروردگارم مرا به راهى روشنتر از اين هدايت کند!»
پس ما هم هرگاه گفتیم که کاری را فردا یا بعدا انجام می دهم باید حتما انشا الله بگوییم .
ادامه مطلب

نصيحتی چند برای سعادت زندگی زن و شوهر

نصيحتی چند برای سعادت زندگی زن و شوهر

(تقدیم به خواهر مسلمانی که به زندگی جدید قدم گذاشته)
نویسنده : عایشه بلخی

1- تو گل و نمود خانۀ خود هستی پس کوشش کن تا احساس خوشبویی این گل را به مجرد داخل شدن شوهرت به خانه بدهی.
2- حالات راحتی و آرامی شوهرت را جستجو کن، برابر است که این جستجو با سخن گفتن باشد و یا به انجام حرکتی، و بسوی شوهرت به صورت یک دوست همکار بشتاب.
3- همیشه در گفتگو ومناقشه با شوهر خود باش اما از جنگ و جدل و اصرار بر رأی خود جلوگیری کن.
4- معنای "قوامه" «مسلط بودن مرد بر زن که در قرآن ذکر شده است» را به مفهوم شرعی و اصیل آن و آنچه طبیعت زنانۀ تو به آن احتیاج دارد را درک نما، مگر هرگز گمان نکنی که این «قوامه» گویا ظلم بوده ویا رأی زن را بی اهمیت ثابت میسازد.
5- آوازت را هرگز خصوصا در موجودیت شوهرت بلند نکن.
6- سعی و تلاش نما تا هر دوی شما گاهگاهی در نماز تهجد با هم بر خیزید زیرا این نماز شما را نور، سعادت، محبت، دوستی و آرامش میبخشد، الله جل جلاله میفرماید:
«أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» الرعد28
«آگاه باشید که به ذکر الله قلب ها اطمئنان پیدا میکنند».
7- در وقت غضب شوهرت آرامش کامل را اختیار کن، و هرگز قبل از آنکه رضایت وی را بدست نیاورده ای نخواب.
رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم فرموده اند:
« فَإِنَّمَا هُوَ جَنَّتُكِ وَنَارُكِ » مسند احمد
«شوهرت جنت و دوزخ تو است».
8- در وقت پوشیدن لباس و بر آمدن بسوی کار و یا وظیفه اش در مقابل شوهرت ایستاده باش و تا دم در او را بدرقه نما.
9- با پوشیدن بعضی لباس های معین وی را احساس رغبت بده و برای وی لباس اختیار کن.
10 - در درک ضروریات واحتیاجاتش خیلی دقیق باش تا معاشرت نیک وبدون ضیاع وقت برایت آسان گردد.
11- هیچگاه منتظر کلمه «تأسف» و«معذرت خواهی» از وی نباش، بلکه وی را مجبور به چنین کاری هم نکن مگر آنکه خودش از آنچه حقیقتاً قابل معذرت خواستن است معذرت بخواهد و یا اظهار تأسف نماید.
12- به شکل و لباس شوهرت اهتمام زیاد داشته باش اگر چه خود وی به آن اهتمام نداشته باشد، زیرا وی دوست دارد تا دوستانش از مظهر (شکل) و لباس وی توصیف کنند.
13- کوشش نکن تا وی همیشه بسوی تو بیاید و اظهار رغبت بتو بکند بلکه گاهگاهی تو نیز به او اظهار تمایل نما.
14- هر شب برای وی عروس باش و قبل از وی هیچگاهی بجز وقت ضرورت به خواب نرو.
15- منتظر جواب معاملۀ نیکت با وی مباش، زیرا بسیاری از شوهران مشغول مشکلات زندگی شده و به این سبب احساسات خود را بیان کرده نمیتوانند.
16- در صورتیکه شوهرت در مشکلی مبتلا باشد همراه وی خود را همدرد و همگام نشان بده، مگر از تکلف دوری کن.
17- از شوهرت با لبخندی همراه با محبت واحساس رغبت به وی وقت هنگام ورود او به خانه استقبال نما.
18- دائم به یاد داشته باش که شوهر وسیله ای است که توسط آن میتوان به الله جل جلاله نزدیک شد.
19- کوشش کن تا در هر چیز، در شکل و قیافه، در سخن گفتن و در استقبالت از وی نو آوری نشان دهی.
20- هرگز وقتیکه شوهرت از تو چیزی میخواهد تردد وتنبلی نکن، بلکه آن چیز را با چابکی و رضایت به وی تقدیم نما.
21- در سامان آلات خانه تجدید نظر نما خصوصاً قبل از آنکه وی بخانه بر میگردد و شوهرت را بفهمان که این همه را فقط بخاطر خوشی وی انجام میدهی.
22- به اداره کردن خانه، تنظیم وقت وترتیب ضروریات و اولویات ها حرص داشته باش.
23- بعضی مهارات زنانه را بطور خیلی خوب یاد بگیر، زیرا تو به آنها در خانۀ خود ضرورت داری و چنین کاری تو را به زن بودنت یاد دهانی میکند.
24- هر آنچه را از خوراکه و پوشاک، و سایر لوازم خانه که شوهرت میاورد با تشکر و توصیف استقبال نما.
25- در پاکی، نظافت و ترتیب خانه با پیشانی باز و چهرۀ خندان سعی وتلاش کن اگرچه شوهرت از تو چنین نخواهد.
26- آب و هوای خانه را خصوصاً قبل از برگشت شوهرت بخانه مطابق میل وخواهش وی سازگار بساز و به شوهرت فرصت آن را مده که احساس کند که تو در امور خانه سستی وتنبلی مینمایی و یا در کار خانه شوق و رغبت نداری.
27- همیشه قانع باش و بر عدم اسراف کوشش نما تا مصرفت بیشتر از در آمد نباشد.
28- شوهرت را به برپایی محفل های خوب فامیلی مژده بده البته با استفاده از وقت مناسب زیرا رفت و آمدهای فامیلی سبب مهر ومحبت در بین خانواده ها می شود.
29-این احساس را به شوهرت بده که تو همیشه در امور مهمی که به تو واولاد هایت ارتباط دارد به رأی و مشورۀ وی ضرورت داری و متکبر وخودخواه مباش، و هرگز به وی پیشنهاد امور کوچک و نا چیز را نکن.
30- همیشه زن بودن خود را به یاد داشته باش، و بر آن حفاظت کرده و آنرا با محبت برای شوهرت به شکل مناسب و وقت مناسب و بدون تکلف اظهار کن.
31- در وقت بازگشت شوهر از کار و یا سفر، و یا بر خاستن از خواب و یا بالای دسترخوان (سفره) در نزد وی از اولادهایت شکایت نکن زیرا شکایت درین لحظه ها اثرات خیلی بد بالای پدر و فرزندان دارد.
32- به اولادهایت نظر به عمرهای شان (سنشان)، بیاموز چگونه از پدرشان در وقت بازگشت از کار و یا سفر استقبال نمایند.
33- شوهرت را هیچگاه بعد از بازگشت از سفر و غیاب طولانی از خانه با شکایت ها و دردها اگر چه خیلی مشکل هم باشد استقبال نکن.
34-وقتی شوهرت اولادهای خود را سر زنش میکرد و یا جزا میداد مداخلت نکن.
35- کوشش کن میان پدر واولادهایش همیشه روابط و علاقۀ نیک ایجاد کنی.
36-با وجود مصروفیت های شوهرت وی را تشویق به دعا بنما، زیرا تو تربیه اولادت را به برکت دعاء و مشوره های وی میتوانی به وجه نیک و احسن به پیش ببری.
37-در جریان اختیار طریقۀ خاص در تربیۀ اولادت منتظر نتائج فوری آن مباش زیرا با وجود تربیه اسلامی، وقت مناسب که به سن و سال طفل ارتباط دارد طی نگردد، نتیجۀ مناسبی حاصل نمی گردد پس نا امید و دلسرد نباش.
38- طریقۀ رفتار و گفتار خود را با اطفالت چنان اختیار کن که آنرا عقل و وجدان هر دو قبول کنند، و تنها به هشدار دادن و یاد آوری کردن اکتفاء نکن تا در قلب اطفالت محبت بیشتر پیدا کنی.
39- کوشش کن تا خواهر خوانده (دوست) دختران خود باشی و تغیراتی را که دخترانت در مراحل مختلف زندگی طی میکنند احساس نمایی.
40-تا حد امکان در میان وظایف خود در مقابل شوهر، اولاد، خانه و کار و مصروفیت های زندگی، إيجاد توازن نمایی.
41- والدین شوهرت را احترام و تقدیر کن، و هیچگاه در معامله با والدین خود و والدین شوهرت فرق ایجاد مکن زیرا آنها قیمت ترین (گرانبهاترین) هدیه که عبارت از شوهرت است برایت تقدیم کرده اند.
42- از اهل شوهرت به خوش آمدید و تکریم و احترام و تقدیم هدیه در مناسبات ومحافل مختلف استقبال کن، و شوهرت اگر چه به زیارت آنان اهتمام نداشته باشد تو وی را بدان تشویق و ترغیب نما.
43- از مهمانان شوهرت اگرچه در اوقات مختلف و به تعداد زیاد به خانه ات رفت و آمد کنند احساس نفرت نکن بلکه بر اکرام و مهمان نوازی آنان سعی و تلاش نما زیرا اینهمه در شرف و عزت شوهرت اضافه مینماید.
44 - به اوراق، کتب وسامان آلات ولوازم مربوط شوهرت اهتمام خاص داشته باش وآنها را همیشه محفوظ نگهدار .
45- خانه را طوری آماده بساز که تا هر وقت قابل استقبال مهمان باشد.
46- در صورت تأخیر و دوری شوهرت از خانه با وی عتاب نکن بلکه وی را به طریق بهتر به اینکه در انتظارش بودی بفهمان و از زحمات وی اظهار فخر کن.
47- کوشش نما سبب دوری و تأخیر شوهرت را از خانه دریابی و برای علاج آن به طریقۀ صحیح کوشش کن.
48- شوهرت را مجبور نساز که در صورت ناراض بودن آنرا به زبان اظهار کند بلکه به اشارات وی اکتفاء نموده و در راه حل مشکلات قدم های سریعتر بردار.
49- از شکایت بیشتر در امور خانه و منزل خود داری کن و بدان که شوهر حق آنرا دارد تا از اعمالی که تو بدان مصروف میباشی بداند، پس در صورت پرسش به وی جواب کامل و قناعت بخش بده.
50- شوهرت را اینگونه احساس بده که تو به وی شخصاً خیلی اهتمام و توجه داری، زیرا زن ماهر آنست که وجود خود را در خانۀ خود ثابت سازد و شوهر خود را نیز چنین احساسی بدهد.
51- به یاد داشته باش که کار و مصروفیت های منزل بیشتر بالای طبیعت زنانه یی ات اثرات منفی نداشته باشد.
52- بر اسرار خانه محافظت نما و شوهرت را در راستای وظیفه و کار وبارش با زرنگی وهوشیاری خود همکاری کن.53- هیچگاهی شوهرت را با دیگران مقارنه و مقایسه نکن، بلکه صفات نیکویی را که در وی وجود دارد همیشه به یاد داشته باش.
54- هرگز به شوهرت دروغ نگو و در زندگی همیشه صادق و با وفا باش.
55- حجاب خود همیشه حفظ نما زیرا حجاب تو مقام ومنزلتت را در نزد شوهرت بالا می برد.
56-به غیرت شوهرت توجه داشته باش و هرگز عملی انجام نده که سبب خشم وغضب او را فراهم نمایی.
57-در تربیت ایمانی اولادهایت کوشش نما زیرا اولاد صالح میوۀ دل پدر ومادر و اولاد ناصالح سبب بدبختی و ذلت پدر ومادر می شوند.
58-در وقت بلا و مصبت و در هنگام خوشی و راحتی به یاد الله جل جلاله باش زیرا او تعالی قادر و توانا است.
59-هرگز در مقابل اولاد هایت با شوهرت داد وبیداد و جنجال مکن زیرا این رفتار شما تأثیر مستقیم بالای روحیه و تربیت اطفالتان دارد.
60- واخیراً هیچگاه به کوشش و تلاش خود اعتماد مکن، و به یاد داشته باش که ما همیشه محتاج به توفیق الهی هستیم.
خواهرم اکنون که به خانۀ شوهرت میروی و به زندگی جدید قدم گذاشته ای این نصیحتها را فراموش نکن تا همیشه به یاری الله جل جلاله خوشبخت و سربلند باشی.
اما خواهرانی که مدتها از عروسی آنها گذشته نیز می توانند از همین امروز بله! امروز! قدم به زندگی جدیدی بگذارند.
الله تبارک وتعالی به همۀ خواهران مؤمنم تقوا ايمان كامل نصيب فرمايد و همۀ ما را در پناه خود حفظ نماید.
ادامه مطلب

لازم بودن ولی در ازدواج

لازم بودن ولی در ازدواج
امروز جوانی زنگ زد و گفت : عقدی داریم می خواهیم شما زحمت کشیده و عقد را بخوانید.
گفتم اشکالی ندارد. کجا است؟ گفت همین نزدیکی شما هستیم . فکر کردم طبق معمول مراسم عروسی دارند الان می خواهند عقد نکاح را ببندند. اما بعد از چند لحظه متوجه شدم دو نفر بیشتر نیستند. یعنی دختری با پسیری تنها می خواهند عقد ببندند. گفتم خودت نزدیک بیا تا برایت توضیح دهم.
به خانه آمد جوان نسبتا خوب و مودبی بود. گفتم چرا می خواهید به این صورت ازدواج کنید؟ گفت چون چند سال است تلاش می کنم اما خانواده ها موافقت نمی کنند می خواهیم آنها را در مقابل عمل انجام شده قرار دهیم. گفتم بنظر من خیلی اشتباه است من مردم منطقه شما را نمی دانم ولی در این دیار بسا این مسایل به کشتار منجر شده . گفت منطقه ما هم همینطور است اما من مطمئن هستم بعدا می توانیم درستش کنیم.
خلاصه برایش توضیحات زیادی دادم و گفتم از نظر شرعی ازدواج دختر بدون اجازه پدر یا ولی اصلا درست نیست.
موقعی که می خواست برود معلوم بود قانع نشده است. بعد از چند ساعت دوباره زنگ زد آیا می توانی عقد ما را بندی ؟ گفتم متاسفانه نه . اگر از حال شما خبر نبودم ممکن بود ولی الان نه. گفت آیا ملایی آشنایی داری؟ گفتم نه من به یادم نمی آید. ملا زیاد است .
حکم ازدواج دختر بدون اجازه پدر یا ولی
قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ((أيما امرأة لم ينكحها الولي، فنكاحها باطل، فنكاحها باطل.
ترجمه : پیامبر خدا فرمودند : هر زنی که ولیش او را ازدواج ندهد نکاحش باطل است.
قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ((لا نكاح إلا بولي)).
ترجمه : پیامبر خدا فرمودند: ازواج درست نیست مگر با بودن ولی .
قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ((لا تزوج المرأة المرأة. ولا تزوج المرأة نفسها. فإن الزانية هي التي تزوج نفسها)).
ترجمه : پیامبر خدا فرمودند: زن نمی تواند زن دیگر را ازدواج دهد و همینطور زن نمی تواند خودش ازدواج کند زیرا زنا کار به کسی می گویند که خودش خود را ازدواج داده .
((أيما امرأة نكحت بغير إذن وليها فنكاحها باطل))
ترجمه : پیامبر خدا فرمودند: هر زنی که بدون اجازه ولیش ازدواج نماید نکاحش باطل است.
در مذهب تشیع
روى العلاء، عن ابن أبي يعفور عن أبي عبدالله عليه السلام قال: (لا تنكح ذوات الآباء من الابكار إلا بإذن آبائهن)(1).
ترجمه : از ابی عبدالله روایت شده که فرمودند: زنان دوشیزه ای که پدر دارند عقدشان جایز نیست مگر با اجازه پدرانشان. (من لایحضره الفقیه)
مروى في الكافى ج 5 ص 393 في الصحيح ويدل على عدم جواز تزويج البكر بدون اذن الاب مطلقا، و " من " في قوله عليه السلام " من الابكار " بيانية قطعا.
ادامه مطلب

بی وجدانی برخی از دکترها


بی وجدانی برخی از پزشکها
پسر بچه ای ضعیف و مریض احوال دارم با اینکه هشت ساله است امسال تازه به مدرسه استثنایی رفته دیروز صبح مقداری مریض و تب بود. بعد از نماز مغرب جهت شرکت در مراسم ازدواج یک بنده خدا رفتم وقتی از آنجا بیرون آمدم به خانه یک بنده خدای دیگری که با برادرش مشکلی داشت رفتم . مدتی به درد دلهایش گوش دادم مقداری طول کشید از خانه زنگ زدند حال بچه خراب است .
وقتی به خانه رسیدم ساعت تقریبا نه ربع بود دم در پرسیدم حال بچه چطور است؟ گفتند خیلی تب دارد گفتم زود بیاوریدش که به دکتر می رویم . با عجله به سمت بیمارستان تامین اجتماعی رفتیم .
خیلی شلوغ بود همه جا صف بود ایستادم تو یک صف وقتی به دفترچه نگاه کردم دیدم اشتباهی است مال برادر دیگرش است . در این صف پرستاری سوال می کرد مریض چطور است و یک کاغذ می داد کاغذ را گرفته و جای دوم به صف ایستادم. آنجا دفترچه ها را در نوبت می گذاشت و شماره می داد. بعد از چند دقیقه شماره گرفتم باز یک جایی دیگر شماره ها را دوباره در نوبت می گذاشت و مجددا شماره و نوبت می داد.
بچه خیلی تب بود و بیتابی می کرد. خیلی طول کشید شاید حدود یک و نیم ساعت بعد بالاخره نوبت ما شد . خانم دکتری بود بچه را نگاه کرد و گفت چقدر تب دارد . بعد از معاینه وقتی شروع به نوشتن دارو کرد متوجه شد دفترچه اشتباهی است انداخت یک گوشه . گفتم پول نقد می خواهید می دهیم دفترچه را ول کنید روی یک کاغذ ساده بنویسید ما از بازار آزاد می خریم. گفت امکان ندارد برو از اول دوباره نوبت بگیر . گفتم من یک و نیم ساعت در نوبت بودم چطور دوباره می توانم یک و نیم ساعت دیگر در نوبت باشم. بنظر شما این بچه می تواند یک و نیم ساعت دیگر در صف بایستد. با خشونت گفت به من مربوط نیست.
با دلخوری فراوان دست بچه را گرفته و از بیمارستان بیرون آمدم تا چند دقیقه متیحر ایستادم و برای آن زن ظالم دعا کردم. بچه را سوار ماشین نموده به خانه برگشتیم. با خود فکر کردم اگر پیش یک دکتر کافر غیرایرانی می رفتم فکر نمی کنم وجدانش قبول می کرد بدون هیچ کمکی بیمار ضعیف را اینطوری بیرون کند. تا ساعت ۲ بیدار بودیم چون بچه استفراغ می کرد و نا خواسته برای آن دکتر دعا میکردیم.
ادامه مطلب

حکایت زن پارسا ( قسمت آخر)

حکایت زن پارسا قسمت آخر


وقتی این صد دختر همراه مادرانشان جلوی زن حاضر شدند زن خود را به آنان معرفی نمود یعنی برایشان آشکار ساخت که خودش زنی است . و لذا شایسته پادشاهی نیست و از آن زنان خواست این مطلب را به شوهران خود بگویند.
نمود آن زن بدیشان خویشتن را که شاهی چون بود شایسته زن را
بگویید این سخن با شوهران باز رهانیدم از این بار گران باز
وقتی این خبر در شهر پخش شد همه حیرتزده و متعجب شدند. آنگاه مجددا زنی را فرستادند و به او پیام دادند که با همه اینها ما تو را قبول داریم اگر خودت حاضر به پادشاهی نیستی کسی را تعیین کن تا از جانب شما بر ما حکومت کند.
فرستادند پیش او زنی باز که چون هستی ولیعهد و سر افراز
کسی را بر ما شاه گردان و گر نه پادشاهی کن چو مردان
زن به تقاضای آنان موافقت نمود و یکی را که شایسته تر می دانست موقتا به عنوان حاکم تعیین نمود و خود به عبادت خویش مشغول شد . خداوند به این زن کرامات بسیار داد هر مریضی را به نزد وی می آوردند فورا شفا پیدا می کرد آوازه این زن مستجاب الدعوه همه جا پخش شد. از راههای دور بیماران لاعلاج می آمدند و سالم بر می گشتند.
برفت آوازه زن در جهانی که پیدا گشت یک صاحبقرانی
نظیرش مستجاب الدعوه کس نیست زنی را که او را ز مردان هم نفس نیست
بسی مفلوج از انفاسش چنان شد که با راه آمد و پایش روان شد
وقتی شوهر زن از حج برگشت خانه خود را ویران دید و زن خویش را ندید سراغ برادر رفت برادر نابینا و فلج شده بود طوری که تنها زبانش کار می کرد مرد سراغ زنش را گرفت . برادر دروغگو گفت او با یک سیاه زنا کرد و شاهدان دیدند و قاضی حکم سنگسارش را صادر کرد و سنگسار شد و مرد.
چو از حج باز آمد شوی آن زن ندید از هیچ سویی روی آن زن
برادر حال زن پرسید از او باز سخن پیش برادر کرد آغاز
که کرد آن زن زنا با یک سیاهی بدادند از عجب قومی گواهی
مرد از شنیدن این خبر بسیار اندوهگین شد و گریه و ماتم بسیار کرد بعد از مدتی که کمی حالش بهتر شد به فکر برادر خود که نزدیک مردن بود افتاد آوازه آن زن مستجاب الدعوه را شنیده بود لذا به برادرش گفت من شنیده ام در فلان شهر زنی مستجاب الدعوه هست که بر هر مریضی دعا کند شفا می یابد بیا تو را آنجا ببرم بلکه خدا تو را شفا دهد.
مرد مفلوج از این پیشنها بسیار خوشحال شد و گفت ای برادر هر کاری می کنی زودتر که من از بین رفتم .
دل آن مرد خوش شد گفت بشتاب شدم از دست اگر خواهیم در یاب
مرد حاجی برادرش را روی الاغ بست و به راه افتاد . آمد تا به منطقه همان صحرانشین که مدتی از زن نگهداری کرده بود رسیدند. جهت استراحت و رفع خستگی در آنجا مهمان شدند.
چو بود آن مرد اعرابی جوانمرد در آن شب هر دو تن را مهمان کرد
مرد صحرا نشین از مقصد سفرشان پرسید مرد حاجی ماجرای بیماری نا بهنگام برادرش را بیان کرد و گفت شنیده ایم فلان شهر زنی مستجاب الدعوه هست می خواهم برادر را به آنجا ببرم شاید خداوند شفایش دهد.
مرد صحرا نشین وقتی این سخن را شنید گفت چه خوب من یک غلام سیاه پوستی دارم او یک زنی را که مدتی پیش نزد ما بود کتک زن و از آن روز به بعد ناگهان فلجچ و بیمار شده من او را همراه شما می آورم. گفتند چه بهتر با هم همراه می شویم. او مثل این مرد ، غلامش را روی الاغ بست و حرکت نمودند آمدند تا به همان آبادی رسیدند که آن روز زن جوان را از چوبه دار نجات داده بود.
آنجا برای استراحت نگهداشتند. پیر زنی به این بیماران توجهش جلب شد و پرسید اینها را کجا می برید ؟ گفتند پیش یک زنی که دعایش قبول می شود پیر زن خیلی گریه کرد و گفت پسر جوان من نیز ناگهان زمین گیر و بیمار شده ما را نیز همراه خود ببرید. قبول کردند جوان را نیز روی الاغی بستند و همراه پیر زن به راه افتادند. تا به مقصد رسیدند کنار معبد زن استراحت کردند تا در فرصت مناسب به نزد زن بروند.
زن از دور نگاه کرد ناگهان شوهرش را دید.
سحرگاهی نفس زد صبح دولت برون آمد زن زاهد ز خلوت
بدید از دور شوی خویشتن را ز شادی سجده آمد کار زن را
بسی بگریست زن گفتا کنون من ز خجلت چون توانم شد برون من
زن ضمن خوشحال شدن از دیدن شوهر خود بسیار ناراحت شد و گفت من چطوری برای او جریان ظالمانه را توضیح دهم ؟ در همین موقع چشمش به آن سه مریض ناجوانمرد افتاد با خود گفت خداوند آنها را به این روز انداخته و با پای خویش به نزد من آورده تا گواه صداقت من باشند.
زن بر چهره خود برقه پوشید و آنان را به نزد خود خواند و از شوهر خود پرسید چه شده و چه می خواهید؟ شوهرش گفت برادر من بیمار شده و او را به نزد شما آورده ام و از شما خواهش می کنم برایش دعایی بنمایی تا شفا بیابد.
زن نگاهی کرد و گفت این مریض یک جرم بزرگی مرتکب شده و تا زمانی که به جرم خویش اعتراف نکند به هیچ صورتی درست نمی شود. شوهر زن بیدرنگ به برادر خود گفت : ای برادر زود باش به گناهت اعتراف کن که این خیلی آسان است زود شفا می یابی . مرد بیمار وقتی این پیشنهاد را شنید گفت برای من مردن بهتر است از اینکه به چنان جرمی اعتراف کنم. زن گفت حرف من همین است اگر می خواهد شفا پیدا کند باید به جرمش اعتراف کند.
آنقدر او را تحت فشار قرار دادند تا بالاخره مجبور شد و از اول تا آخر جرم سنگین خویش را توضیح داد شوهر زن بسیار عصبانی و ناراحت شد. بعد از مدتی که خشمش فرو نشست با خود گفت حال که زن رفت و دیگر امکان برگشت نیست لااقل برادرم نجات پیدا کند. به زن گفت من از جرمش گذشتم و او ار بخشیدم الان خواهش می کنم برایش دعا کنید.
زن دعا کرد فورا آن مرد رهایی یافت و از جای خود بلند شد و چشمان کورش را بار دیگر باز کرد.
نوبت نفر بعد که غلام سیاه پوست مرد صحرانشین بود رسید.
زن گفت این هم جرم سنگینی مرتکب شده و میبایست به جرم خود اعتراف کند تا شفا بیابد. غلام بشدت انکار نمود و گفت جرم من بحدی سنگین است که امکان ندارد آنرا بر زبان بیاورم.
غلامش گفت اگر قتلم کنی ساز نیارم گفت جرم خویشتن باز
پس اعرابی بدو گفتا بگو راست که امروز از من خوف تو بر خاست
تو را من عفو کردم جاودانه چه می ترسی ؟ چه می آری بهانه؟
بگفت القصه آن راز آشکاره که طفلت کشته ام در گهواره
غلام بالاخره به جرمش اعتراف نمود و گفت من قصد آن زن نمودم و به همین خاطر طفل تو را کشتم تا به گردن وی بیافتد.
در این موقع زن دعا کرد و غلام سالم شد و از جایش برخاست . نوبت پسر جوان پیر زن شد. زن زاهد به او گفت تو هم باید به جرم خویش اعتراف کنی. جوان مقداری اینور و آنور کرد اما بالاخره به خیانتش اعتراف نمود و گفت زنی مرا از مرگ نجات داد اما من به او خیانت و ظلم نمودم و بجای حقشناسی از وی او را فروختم. زن دعا کرد او هم خوب شد .
آنگاه زن همه را بیرون فرستاد و به شوهرش گفت بمان.
از آن پس جمله را بیرون فرستاد به شوهر گفت تا آن جا بایستاد
به پیش او نقاب از روی برداشت بزد یک نعره شویش تا خبر داشت
وقتی همه بیرون رفتند زن در مقابل شوهرش نقاب از چهره خود برداشت مرد از شدت تعجب و ناراحتی نعره ای زد و بیهوش بر زمین افتاد. وقتی به هوش آمد زن از وی پرسید چه شد؟ چرا ناراحت شدی؟
بدو گفتا یکی زن داشتم من تو را این لحظه او پنداشتم من
ز تو تا او همه اعضا چنان است که نتوان گفت مویی در میان است
شوهر گفت : من یک زنی داشتم کاملا شبیه شما . یک لحظه فکر کردم شما همان هستید اما زن من اکنون در خاک آرمیده است.
در این وقت زن گفت من به تو خوشخبری می دهم که آن زن نه زنا کرد و نه هیچ خطا و خیانت .
منم آن زن که در دین ره سپردم نگشتم کشته از سنگ و نمردم
خداوند از بسی رنجم رهانید به فضل خود بدین گنجم رسانید
وقتی مرد این سخنان را شنید از شدت خوشحالی به سجده افتاد تا شکر خدا را بجا آورد.
به سجده اوفتاد آن مرد در خاک زبان بگشاد که ای دارنده پاک
چه گونه شکر تو گوید زبانم که حد آن نه دل دارد نه جانم
مرد بعد از سجده و شکر خدا بیرون دوید و همراهان خود را صدا زد و ماجرا را به ایشان گفت آنان خجل شدند اما خوشحال گشتند.
چو اول زن ایشان را خجل کرد به آخر مال بخشید و بحل کرد
زن به هر کدام مقدار مال داد و از جرمشان درگزر نمود و آنان را بخشید. آنگاه شوهر خود را در آن شهر پادشاه نمود و به مرد صحرانشین وزارت داد.
بگردانید شوی خویش را شاه به اعرابی وزارت داد آن گاه
چو بنهاد آن اساس پر سعادت هم آنجا گشت مشغول عبادت
فرید دادین عطار نیشابوری – منطق الطیر ص 235
ادامه مطلب