۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

نوروز

ائمه هدی
نظر ائمه اطهار در مورد نوروز
نوروز

ابن شهر آشوب روایت کرده که روز نوروزی بود که منصور دوانیقی امام موسی کاظم علیه السلام را امر کرد که آنجناب در مجلس تهنیت بنشیند و مردم بجهت مبارکباد او بیایند و هدایا و تحف خویش را نزد او بگذارند و آنجناب قبض اموال فرماید.
حضرت فرمود: من در اخباری که از جدم رسول خدا صل الله علیه و آله وارد شده تفتیش کردم ، از برای این عید چیزی نیافتم و این عید سنتی بوده از برای فرس و اسلام او را محو نموده و من پناه می برم بخدا از آنکه احیاء کنم چیزی را که اسلام محو کرده باشد آنرا .
منصور گفت که این کار بجهت سیاست لشکر و جند می کنم و شما را به خداوند عظیم سوگند می دهم که قبول کنی و در مجلس بنشینی پس حضرت قبول فرمود و در مجلس تهنیت بنشست و امراء و اعیان لشکر بخدمتش شرفیاب شدند و او را تهنیت می گفتند و هدایا و تحف خود را می گذاشتند.
زندگی نامه چهارده معصوم - منتهی الامال صفحه 783
ادامه مطلب

حکایت

حکایت
روستای کله خر

زمانی استان زیبای گلستان رفته بودم یک روستایی در نزدیکی مینودشت بود پرسیدم اسم این روستا چیست؟ یکی از دوستان با خنده گفت اسم قبلیش کله خر بود. پرسیدم چرا ؟ مگر اسم کم بود ؟ گفت نه اما آن روزها این مردم بخاطر آنکه محصولات و کشاورزیشان از چشم حسود حفاظت بشود سر الاغ مرده را کنار زمین کشاورزی خود نصب می کردند به همین خاطر اسم روستا را کله خر گذاشتند و جالب بود ساکنانش از مردمان همین استان بودند.
امشب بوستان سعدی را مطالعه می کردم ناگهان حکایتی توجهم را جلب کرد که کاملا مشابه بود با حکایت آن روستا.
خلاصه حکایت
شیخ سعدی می فرماید: یک روستایی الاغش مرد او سر الاغ مرده را کنار باغش نصب کرد تا از چشم حسود و دیگر ضررها باغش را حفظ کند. یک پیر جهاندیده ای از آنجا گذر نمود و وقتی چشمش به سر الاغ افتاد گفت : ای برادر این الاغ زمانی که زنده بود نمی توانست چوب و چماق را از سر و صورت خود دفع کند و بالاخره با بدبختی و رنج از دنیا رفت . چطور توقع داری بعد از مردن باغت را حفظ کند؟
حکایت از زبان شیخ اجل
یکی روستایی سقط شد خرش علم کرد بر تاک بستان سرش
جهاندیده پیری بر او بر گذشت چنین گفت چندان بناطور دشت
مپندار جان پدر کاین حمار کند دفع چشم بد از کشتزار
که این دفع چوب از سر و گوش خویش نمی کرد تا ناتوان مرد و ریش
چه داند طبیب از کسی رنج برد که بیچاره خواهد خود از رنج مرد؟
بوستان سعدی ص 185 باب رضا
نتیجه گیری
پس از حادثه تاسف بار اخیر بسیاری از مسئولین را می شنویم که مرتب اسم پاکستان را می گیرند و توقع دارند پاکستان مخالفین را دستگیر نموده دست بسته تحویل ما دهد.
اگر ما هیچ شناختی از وضع داخلی کشور عزیز پاکستان نداشته باشیم کافی است به اخبار روزانه گوش داده و بفهمیم پاکستان اگر چنین قدرت و توانی داشت خودش کتک نمی خورد. یعنی پاکستان قادر نیست از خودش دفاع کند چه برسد بتواند به دیگری کمک کند. همین هفته پیش طی چند عملیات مختلف در شهرهای بزرگ و مرکزی پاکستان بیش از صد نفر از نیروهای زبده امنیتی یا ارتشی و پلیس کشته شدند.
ایالات متحده آمریکا در داخل خاک پاکستان پایگاه نظامی و نیروی نظامی دارد علاوه بر آنها سازمانهای مختلف امنیتی آن کشور در پاکستان فعالند و هر ساله مبلغ کلانی (رقم دقیق را من نمی دانم) به دولت پاکستان کمک می کند با این همه مخالفان آن حکومت همچنان در پاکستان حضور دارند و ایالات متحده قادر به دستگیری آنان نیست. پاکستان که اکنون دچار جنگ داخلی و سر درگمی کامل شده بر شهرهای بزرگ و مرکزی خود کنترل چندانی ندارد چه برسد به دشتها و کوههای بی انتهای بلوچستان .
بخشی از کمکهای آمریکا به پاکستان
مشت نمونه خروار گوشه ای از درآمد پاکستان از صنعت تروریسم
كمك نظامي 200 ميليون دلاري آمريكا به پاكستان
خبرگزاري فارس: آمريكا به منظور حمايت از پاكستان در حمله به وزيرستان جنوبي به اين كشور كمك نظامي مستقيم ارائه مي‌كند.
به گزارش فارس به نقل از خبرگزاري رويترز، مقامات رسمي آمريكا روز جمعه اعلام كردند كه پنتاگون در حال تحويل تجهيزات نظامي به ارزش 200 ميليون دلار به پاكستان است. كمك نظامي مستقيم آمريكا به منظور حمايت از تلاش پاكستان براي مبارزه با شبه نظاميان در اين كشور صورت گرفته است. مقامات پاكستاني خبر دريافت تجهيزات نظامي به ارزش 200 ميليون دلار از آمريكا را تاييد كردند ولي از ارائه توضيحات بيشتر خوداري كردند. كمك نظامي آمريكا به پاكستان به منظور كمك به اين كشور در حمله همه جانبه اين كشور به وزيرستان جنوبي است؛ منطقه‌اي كه در نزديكي آن نظاميان آمريكا و ناتو در حال مبازره با شبه‌نظاميان طالبان هستند. "باراك اوباما " رئيس جمهور آمريكا روز پنجشنبه لايحه كمك 5/7 ميليارد دلاري به پاكستان را به امضا رساند. بر اساس اين لايحه، آمريكا مبلغ 5/7 ميليارد دلار را طي برنامه كمكي 5 ساله‌ به دولت پاكستان ارائه مي‌كند. آمريكا بزرگترين حامي مالي پاكستان است كه به كمك اين كشور براي جلوگيري از پيوستن شبه‌نظاميان پاكستاني به شبه‌نظاميان طالبان در افغانستان احتياج دارد. برخي مقامات پاكستاني به اين طرح به شدت اعتراض كرده‌اند چرا كه اين طرح نيازمند نظارت آمريكا بر تمام فعاليت‌هاي دولت اين كشور از چگونگي خرج كردن اين مبلغ گرفته تا روش‌هايي است كه ارتش پاكستان در مقابله با طالبان و گروه‌هاي تروريستي اتخاذ مي‌كند.
ادامه مطلب

پیشنهاد خبرساز مفتی جوان مقیم انگلیس به ملکه الیزابت

پیشنهاد خبرساز مفتی جوان مقیم انگلیس به ملکه الیزابت
این مفتی 42 ساله که تبعه انگلستان نیز هست، در پیشنهاد دیگری هم گفته است: باید در انگلیس «انقلاب اسلامی» رخ بدهد تا همه مردم با تعالیم نورانی اسلام آشنا شوند.
سرويس بين‌الملل ـ «انعم چودری» مفتی 42 ساله انگلیسی به ملکه الیزابت انگلیس پیشنهاد داده به دین اسلام بگرود تا پس از مرگ به سعادت اخروی دست پیدا کند. به گزارش خبرنگار «تابناک» و به نقل از «المحیط»، این مفتی 42 ساله که تبعه انگلستان نیز هست، در پیشنهاد دیگری هم گفته است: باید در انگلیس «انقلاب اسلامی» رخ بدهد تا همه مردم با تعالیم نورانی اسلام آشنا شوند. چودري در مقاله اي که در سايت اينترنتي اش نوشته، تاکيد کرده است، ملکه اليزابت اگر بخواهد وارد بهشت داخل شود، چاره اي جز مسلمان شدن ندارد. «چودری» خطاب به مردم انگلیس نیز گفته است: همه مردم، کوچک و بزرگ، مسئول و غیر مسئول، وزیر و وکیل باید در احکام اسلام مطالعه کنند و برای زندگی پس از مرگ خود آماده شوند و در غیر این صورت سرنوشتی مبهم در انتظار آنهاست. این گزارش می‌افزاید، چودری که به عنوان کارشناس حقوقی و دینی در انگلیس فعالیت می‌کند، لندن را نیازمند مسئولان روشن‌بین و واقع‌گرا دانست و برای برون رفت جامعه انگلیس از قید و بند و خرافات قدیمی، پیشنهاد مسلمان شدن مردم این کشور را ارائه داد.بر پايه گزارش «المحیط»، این سخنان به شدت جامعه انگلیس را ملتهب کرده و مردم از اینکه یک مسلمان به ملکه‌شان آن هم در انگلیس، درباره تضمین زندگی سعادتمند پس از مرگ به او تذکر داده است، ناراضی به نظر می‌رسند.
منبع خبر
ادامه مطلب

استغفار و فوائد آن

استغفارو فواید آن
استغفار یعنی توبه کردن و طلب آمرزش نمودن از خداوند.
در قرآن کریم در سوره های مختلف خدای عزوجل به استغفار نمودن و فواید آن اشاره فرموده است .
استغفار سبب جلوگیری از عذاب خدا
وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ
" و خداوند آنها را عذاب نمی دهد تا زمانی که تو (ای پیامبر ) در میان آنها هستی و خداوند آنان را عذاب نمی دهد در حالی از خداوند طلب آمرزش (استغفار) می کنند."
در این آیه خداوند علت نیامدن عذاب را دو چیز ذکر می فرمایند یکی وجود رسول خدا در میان آنها و دیگری استغفار نمودن مردم.
صفت بندگان نیک خدا
وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ
" و در سحرگاهان استغفار مى‏کردند،"

وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُواْ اللّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَمَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ يُصِرُّواْ عَلَى مَا فَعَلُواْ وَهُمْ يَعْلَمُونَ
" و آنها که وقتى مرتکب عمل زشتى شوند، يا به خود ستم کنند، به ياد خدا مى‏افتند؛ و براى گناهان خود، طلب آمرزش مى‏کنند -و کيست جز خدا که گناهان را ببخشد؟- و بر گناه، اصرار نمى‏ورزند، با اينکه مى‏دانند."
استغفار سبب بهره مندی
وَأَنِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَّتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى وَيُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنِّيَ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ
و اينکه: از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد؛ سپس بسوى او بازگرديد؛ تا شما را تا مدّت معيّنى، (از مواهب زندگى اين جهان،) به خوبى بهره‏مند سازد؛ و به هر صاحب فضيلتى، به مقدار فضيلتش ببخشد! و اگر (از اين فرمان) روى گردان شويد، من بر شما از عذاب روز بزرگى بيمناکم!
استغفار سبب قدرت گرفتن و آمدن باران
وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاء عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَلاَ تَتَوَلَّوْاْ مُجْرِمِينَ
و اى قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش کنيد، سپس به سوى او بازگرديد، تا (باران) آسمان را پى در پى بر شما بفرستد؛ و نيرويى بر نيرويتان بيفزايد! و گنهکارانه، روى (از حق) بر نتابيد!»
وَاسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ
از پروردگار خود، آمرزش بطلبيد؛ و به سوى او بازگرديد؛ که پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبه‏کار) است!»
استغفار سبب آمدن باران و زیادی مال و فرزند
فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا يُرْسِلِ السَّمَاء عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَل لَّكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَل لَّكُمْ أَنْهَارًا
(نوح می فرماید( به آنها گفتم: «از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد که او بسيار آمرزنده است... تا بارانهاى پربرکت آسمان را پى در پى بر شما فرستد، و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد!
نحوه استغفار
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در هر مجلسی چندین بار استغفار می فرمودند به این صورت که می فرمودند : استغفر الله استغفر الله
ما می توانیم به هر شکلی که برای ما مقدور است استغفار نماییم مثلا بگوییم : استغفر الله ربی من کل ذنب و اتوب الیه . و اگر کسی بلد نیست همان الفاظ ساده : اَستَغفِرُ الله (یعنی طلب آمرزش می کنم از خدا) بگوییم .
ادامه مطلب

تواضع بندگان نیک

تواضع بندگان نیک
خلاصه اشعار شیخ سعدی
در مصر خشکسالی شد و تا یک سال باران نیامد. مردم برای باران دعا و گریه بسیار کردند اما از باران خبری نبود تا اینکه کسی به نزد عارف بزرگ ذوالنون مصری رفت و از وی خواست برای باران دعا کند. ذوالنون بجای دعا وسایلش جمع نموده از مصر به مدین رفت وقتی او رفت پشت سرش باران بارید. ذوالنون بعد از بیست روز خبر شد که باران باریده است لذا دوباره به مصر برگشت. کسی راز این رفتن را از وی سوال کرد. گفت به این خاطر رفتم که شنده بودم خداوند باران را بخاطر اعمال بد انسانها بند می کند من هر چه فکر کردم از خود بدتر کسی را ندیدم به همین خاطر رفتم تا بر بندگان خدا باران ببارد. یعنی ایشان تا این اندازه متواضع بودند که همه را از خود برتر و خود را از همه پایین تر می دیدند.

چنین یاد دارم که سقّای نیل نکرد آب بر مصر سالی سبیل
گروهی سوی کوهساران شدند بفریاد ، خواهان باران شدند
گریستند و از گریه جویی روان نیامد مگر گریه از آسمان
بذنون خبر داد از ایشان کسی که بر خلق رنجست و سختی بسی
فروماندگان را دعایی بکن که مقبول را رد نباشد سخن
شنیدم که ذوالنون بمدین گریخت بسی بر نیامد که باران بریخت
خبر شد به مدین پس از بیست روز که ابر سیه دل بر ایشان گریست
سبک عزم باز آمدن کرد پیر که پر شد بسیل بهاران غدیر
بپرسید از او عارفی در نهفت چه حکمت در این رفتنت بود؟ گفت
شنیدم که بر مرغ و مور و ددان شود تنگ روزی به فعل بدان
در این کشور اندیشه کردم بسی پریشان تر از خود ندیدم کسی
برفتم مبادا که از شر من ببندد در خیر بر انجمن
بهی بایدت لطف کن کان بهان ندیدندی از خود بتر در جهان
تو آنگه شوی پیش مردم عزیز که مر خویشتن را نگیری بچیز
بزرگی که خود را بخردی شمرد بدنیا و عقبی بزرگی ببرد
از این خاکدان بنده ای پاک شد که در پای کمتر کسی خاک شد
الا ای که بر خاک ما بگذری بخاک عزیزان که یاد آوری
که گر خاک شد سعدی او را چه غم؟ که در زندگی خاک بودست هم
گلستان سعدی بحث تواضع
ادامه مطلب

خیر و برکت

خیر و برکت
روایتی از طاووس بن کیسان یمانی
طاووس یمانی دانشمند و عالم ایرانی الاصل ساکن یمن بودند از ایشان روایات زیادی موجود است که روایت ذیل یکی از آن روایات است.
ایشان فرمودند : در میان بنی اسرائیل پیرمردی بود که چهار پسر داشت زمانی که این پدر از پا افتاد و مریض شد یکی از پسران که از دیگران فقیرتر و عیالوارتر بود به آنها گفت : از شما سه نفر هرکسی مایل است از پدر پرستاری کند با این شرط که از ارث و میراث محروم باشد یا اینکه من با همین شرط پذیرایی و نگهداری پدر را بر عهده می گیرم انان خوشحال شدند و گفتند قبول است تو از پدر نگهداری کن و ارث مال ما باشد. آن مرد جوان قبول کرد.از پدرش پرستاری و نگهداری کرد تا اینکه از دنیا رفت سه پسر دیگر ارث را بین خود تقسیم نمودند و به این یکی چیزی ندادند . فقر و ناداری وی بسیار شد مدتی گذشت تا اینکه شبی خواب دید که کسی به وی گفت برو فلان جا بگرد صد سکه طلا پیدا می کنی. آن مرد پرسید : آیا خیر و برکت دارند؟ گفت : نه خیر و برکت ندارند. او گفت من چیزی که خیر و برکت نداشته باشد بر نمی دارم. وقتی صبح شد و خوابش را برای زنش تعریف کرد زنش بسیار عصبانی شد و گفت چرا نمی روی آنها را پیدا نمی کنی؟ بگذار خیر و برکت نداشته باشند اما جند روزی ما می توانیم خوش بگذرانیم او گفت من مال بی خیر بر نمی دارم. شب دوم خواب دید که همان شخص به وی گفت : برو فلان جا بگرد ده سکه طلا پیدا می کنی. او پرسید آیا خیر و برکت دارند؟ گفت نه خیر و برکت ندارند. آن مرد گفت پس من بر نمی دارم. روز بعد وقتی خوابش را تعریف کرد دوباره زنش بسیار ناراحت شد و گفت آن صد سکه را بر نداشتی حداقل این ده سکه را برو پیدا کن. گفت من مال بی خیر بر نمی دارم.
شب سوم خواب دید که کسی گفت برو فلان جا بگرد یک سکه طلا پیدا می کنی . او پرسید: آیا خیر و برکت دارد؟ گفت بله خیر و برکت دارد . گفت پس من بر می دارم. صبح آن روز رفت و همانجا جستجو کرد و یک سکه را پیدا کرد آن را بر داشت و به طرف خانه به راه افتاد بین راه دید کسی ماهی می فروشد آن سکه را داد و دو ماهی بزرگ خرید و به خانه آورد. وقتی زنش آنها را تمییز می کرد از شکم هر یکی یک مروارید درشت و بیمانند پیدا کرد. آنها خوشحال شدند مدتی نگذشته بود که پادشاه آندیار هوس یک مروارید درشت نمود مامورین پادشاه همه جا به دنبال چنان مرواریدی می گشتند. این مرد یک مروارید برداشت و همراه مامورین به نزد پادشاه رفت وقتی پادشاه چشمش به آن مروارید بی همتا افتاد چنان شیفته شد که گفت به هر قیمتی آن را می خرم . مرد گفت من آنرا به کمتر از قیمتش نمی فروشم. گفت قیمتش چقدر است ؟ گفت بار سی قاطر طلا. پادشاه به مامورین گفت قبول است قیمت را بپردازید. سی بار طلا به وی دادند.
مدتی نگذشته بود که در دل پادشاه آمد که یک چنین مرواریدی بدون جفتش زیاد ارزشی ندارد به مامورین گفت بروید همان مرد را پیدا کرده و بگویید یک دانه دیگر از همین مرواریدها برای من پیدا کند.
وقتی مامورین آمدند مرد گفت من یکی دیگر می توانم پیدا کنم اما به دو برابر قیمت قبل یعنی شصت بار طلا.
ماموین به نزد پادشاه برگشته و گزارش نمودند پادشاه گفت مهم نیست هر چه می خواهد راضیش کنید و مروارید را بگیرید. به این صورت 60 بار طلای دیگر به وی دادند و آن مرد به خاطر برکت همان یک سکه تا آخر عمر ثروتمند بود.
البدایه و النهایه ج 7 ص 304
نتیجه گیری
اکثر ما امروزه به فکر کثرت یعنی زیادی هستیم بدون در نظر گرفتن خیر و برکت. مال حرام و بخصوص حق مردم هیج خیر و برکتی به خانه ما نمی آورد بلکه برعکس سبب بلا و مصیبت می شود .
دزدی آشکار یا دزدی مخفی مثل رشوه گیری و .. مال حرام و بلای آشکار هستند که وارد هر خانه ای شوند آن خانه و خانواده را نابود می کنند.
یک روز یک بنده خدا می گفت فلان جا خانه تازه سازی هست یک مشکل بزرگ دارد و آن اینکه درونش جن هست طوری که هر کسی در آن خانه باشد احساس راحتی نمی کند جنها می ترسانند. از من خواست دعایی چیزی مثلا یاد بدهم یا بنویسم. من در فکر بودم که چرا چنین است تا اینکه یک بنده خدای دیگری به من گفت: من از جریان آن خانه خبر دارم مسئله این است که کسی که آن خانه را ساخته دستمزد کارگران را نپرداخته به همین خاطر در آن خانه کسی احساس راحتی نمی کند. گفتم اگر چنین بوده درست است تا زمانی که حق آنها را ندهند به هیچ شکلی آن خانه محل آسایش و راحتی نخواهد بود.
در حلال خیر و برکت است و در مال حرام بلا و مصیبت است.
ادامه مطلب

یک روز در تهران

یک روز در تهران
دو روز پیش بطور اتفاقی گذرم به تهران افتاد. آنجا آرام و مثل قدیم بود. لباس بلوچی الان تا حدود زیادی برای مردم جا افتاده است طوری که حتی برخی از برادران روحانی تهرانی برای آنکه بلوچ به حساب بیایند لباس بلوچی می پوشند.
تاثیر شبکه ماهواره ای
در اطراف میدان آزادی برای یافتن تاکسی می خواستم از کسی بپرسم وقتی جواب سوالم را داد مقداری به من نگاه کرد و گفت : ببخشید شما همان نیستید که در شبکه نور حرف می زنید؟ گفتم بله . چطور است ؟ گفت خیلی خوب است و همانطور که گفته اند آنچه از دل بر آید بر دل نشیند حرفهای شما را ما بخوبی گوش می کنیم. پرسیدم کجایی هستید؟ گفت : همینجا تهران هستم اما اصالتا از کاشان هستیم. بعد از تشکر وقتی از وی جدا شدم با خود فکر کردم اگر ما شبکه های خوب زیادی می داشتیم سبب معرفی و آشنایی مردم ما با ما و فرهنگ ما می شد.
مطلبی که برای بسیاری از مردم و خود ما سوال ایجاد نموده این است که همه ملیتها و اقوام برای خود شبکه های ماهواره ای متعدد دارند. (کردها افغانها و...) چرا بلوچها حتی یک شبکه هم ندارند؟ نه دین دارها و به اصطلاح ملاها همتی نموده اند و نه روشن فکران و سیاست مداران ما . این یک نقص بزرگ است.
توصیه یک دوست
یکی از دوستان خیلی قدیمی و صمیمی را بطور غیر منتظره ملاقات نمودم از دیدنش بسیار خوشحال شدم. ایشان احتمالا یکی دو باری وبلاگ ما را دیده بودند نصیحت و سفارشی که فرمودند این بود که : هیچ وقت مطلب سیاسی ننویس . گفتم من سیاسی نمی نویسم اما به نوشتن عادت کرده ام . گفتتند پس علمی بنویس. سیاست عاقبتی ندارد. این حرفش را تایید کردم . و به وی گفتم سعی می کنم به سفارش شما عمل کنم و بیشتر مطالب علمی بنویسم تا سیاسی . فهمیدم از سر دلسوزی و عاقبت اندیشی چنین نصیحتی می فرمایند.
وقتی از وی جدا شدم و بعدا به حرفهایشان فکر کردم چیزهایی از گذشته به یادم آمد که خنده دار بود و آن اینکه زمان جوانی وقتی می دیدم خیلی ها را دستگیر می کنند و مردم از آنها تعریف می کنند خیلی دلخور می شدم و با خود فکر می کردم مگر من چه چیزی کمتر از آنها دارم که مرا دستگیر نمی کنند؟ آخرین آرزوی ما این بود که حداقل یکبار دستگیر کنند تا یک افتخاری کسب کنیم ولی نشد که نشد یکبار فکر کردم حتما از وجود چنین مبارزی خبر ندارند یک روز رفته بودم بازار دیدم پاسداری دارد اعلامیه ای را به دیوار نصب کند گفتم خوب است با او بحث کنم تا بالاخره مرا بشناسد و دستگیر کند. رفتم کمی با او بحث کردم اما نتیجه کاملا بر عکس بود خیلی با من دوست شد طوری که ول نمی کرد من هم که همیشه به دوستی گیر می کنم و نمی توانم دل کسی را بشکنم حیران شدم چطوری خود را دوباره دور کنم . بخاطر همان بنده خدا عضو بیسج شدیم که داستانش مفصل است و روزی دیگر شاید نوشتم.
آن روزگار جوانی بود الان الحمدلله خیلی می ترسیم و دلمان نمی خواهد این نمونه افتخار نصیبمان شود.
هنگام برگشت در فرودگاه دوستان زیادی دیدم جناب مهندس جلیل شهنوازی مدیرکل اداره راه حسین زهی شهردار و دوستان دیگر . که با هم به زاهدان برگشتیم .
ادامه مطلب

حکایت رسم بندگی

حکایت
رسم بندگی
دوستی سلطان محمود غزنوی و ایاز
سلطان محمود غزنوی پادشاه قدرتمندی بود و همچون پادشاهان دیگر تعداد زیادی اطرافی و همنشین داشت.
یکی از اطرافیانش شخص فقیری بود به نام ایاز. سلطان محمود ایاز را خیلی دوست داشت بهمین خاطر تمامی اطرافیان سلطان به وی حسادت می کردند و بر علیه وی توطئه می نمودند.
یک روز عده زیادی از وزرا به وی گزارش نمودند که ایاز دزد است. سلطان محمود پرسید دلیل شما بر دزدی وی چیست؟ گفتند این است که ایاز در خانه اش یک اتاق مخصوص دارد که شدیدا مراقب است مبادا کسی داخل آن اتاق را ببیند لذا حدس و گمان ما این است که او مقدار زیادی از جواهرات و اشیاء قیمتی را در آنجا نگهداری می کند. خلاصه آنقدر گفتند که سلطان نیز در شک افتاد و همه با هم برای بازرسی اتاق مخصوص ایاز راه افتادند وقتی آنجا رسیدند ایاز را احضار نمودند . پادشاه به ایاز دستور داد در اتاق را بازکند ایاز به زانو افتاد و التماس زیاد کرد که از بازدید اتاق و افشای اسرارش صرفنظر کنند اما فایده ای نداشت وزیران حسود وقتی نگرانی و التماس ایاز را دیدند شکی نداشتند که در آن اتاق مدرک محکمی بر خیانت ایاز پیدا خواهد شد و کار ایاز برای همیشه تمام است.
ایاز مجبور شد قفل در را باز کند پادشاه و اطرافیانش وارد اتاق شدند . با کمال تعجب دیدند اتاق خالی است و چیزی قابل توجهی در آن نیست یک پیراهن بسیار کهنه و یک کت کهنه و کفشی پاره روی دیوار آویزان بود . پادشاه تعجب نمود و بالاخره از ایاز در مورد راز آن لباسهای کهنه سوال نمودند .
ایاز مجبور شد رازش را افشا نماید. او گفت اینها لباسهای من هستند زمانیکه فقیر بودم و برای اولین بار اینجا آمدم و جزو خدمتگزاران پادشاه شدم . هر وقت غرور به سراغم می آید و تکبر وجودم را می گیرد به این اتاق می آیم و این لباسها را لحظاتی می پوشم و به خودم می گویم : ایاز تو همان کسی هستی که این لباسها را می پوشیدی .
پادشاه وقتی این سخنان را شنید بی اختیار او را به آغوش گرفت و حسودان بیش از قبل خجل شدند.
مدتها گذشت باز عده زیادی از امرا نسبت به توجه خاصی که پادشاه به ایاز می نمود اعتراض کردند سلطان محمد غزنوی تصمیم گرفت به آنها بفهماند چرا به ایاز بیشتر توجه می کند .
یک روز صبح زود سلطان محمود قبل از رسیدن وزیرانش وارد اتاق کارش شد و منتظر نشست اولین وزیر وارد شد سلطان محمود یک گوهر بسیار گرابنها را روی میزش گزاشته بود وقتی وزیر وارد شد سلطان او را نزدیک صدا زد و گفت این گوهر را ببین . او آنرا برداشت و با شگفتی نگاه کرد پادشاه پرسید بنظر شما چقدر می ارزد او جواب داد یک مملکتی می ارزد گوهری است گرانبها. پادشاه گفت : من به شما دستور می دهم آنرا بشکن. وزیر گفت سبحان الله من مگر دشمن مال تو هستم من این کار را نمی کنم. پادشاه گفت : آفرین بر تو . و یک جایزه خوبی به او داد آن وزیر با خوشحالی سر جای خودش قرار گرفت وزیر دیگر آمد پادشاه با وی نیز همین حرفها را زد و جواب او نیز همان بود یعنی من چنین گوهر گرانبهایی را نمی شکنم و پادشاه به او نیز جایزه داد . بهمین ترتیب حدود 60 نفر از بزرگان و وزرا و صاحب منصبان آمدند و همه از شکستن گوهر اجتناب نمودند و جایزه گرفتند . آنان پچ پچ با خود حرف می زدند و می گفتند چه روز خوبی است که سر صبحی جایزه و رضایت پادشاه را حاصل کردیم .
در این موقع ایاز وارد شد پادشاه او را صدا زد و گوهر را به وی نشان داد همه چشمها به او دوخته شده بود که او چه کار می کند. پادشاه پرسید این چقدر می ارزد؟ ایاز جواب داد خیلی ارزشمند است پادشاه گفت به تو دستور می دهم بشکنش . ایاز بیدرنگ دستش را بالا برد و محکم آنرا به زمین زد و تکه تکه اش کرد . فریاد اعتراض و عصبانیت و تعجب همه حاضران یکصدا بلند شد همه با عصبانیت بر سر ایاز داد زدند : ای احمق چرا چنین گوهر گرانبهایی را تلف نمودی؟ ایاز نیز با خشم جواب داد: مگر من چه کردم که شما اینگونه فریاد می زنید ؟ من چه کار به گرانبهایی گوهر دارم . من فرمان پادشاه را اجرا کردم آیا فرمان پادشاه ارزشمندتر است یا یک سنگ رنگین؟
حاضران می خواستند بیشتر با وی مجادله کنند که ناگهان متوجه نگاه خشم آگین پادشاه شدند. آه از نهاد همه بر آمد و سکوت مرگبار آنان را فرا گرفت متوجه شدند چه اشتباه مهمی کرده اند . هر کدام در دلشان آرزو می کرد ای کاش متوجه منظور پادشاه می شد و آن گوهر را می شکست. اما پشیمانی دیگر سودی نداشت .
پادشاه با عصبانیت صدا زد ای جلاد بیا و سر این خسان را از تن جدا کن تا دیگر در مجلس من چنان افراد پستی که چشمشان به زر و مال است حاضر نشوند .
جلاد با شمیری برهنه فورا وسط مجلس آمد در این هنگام ایاز فوری به مقابل پادشاه رفت و دستهایش را بست و از وی خواهش کرد از گناه آن نادانها درگذرد . پادشاه شفاعت ایاز را پذیرفت و آنان را که از شرمندگی می خواستند آب شوند مورد بخشش قرار داد.
این داستان زیبا را مولانا جلال الدین رومی در مثنوی خودش آورده است.
تنیجه گیری که از این داستانها کرده اند این است که :
یک انسان وقتی نعمتهای خداوند را حاصل می کند نباید گذشته خودش را از یاد ببرد نباید. تکبر و سرکشی نماید.
یک بنده خدا چشمش باید متوجه امر و فرمان خدا باشد نه مال و منال . فرمان خدا از هر چیزی برایش ارزشمند تر باشد.
ادامه مطلب

چهار خصلت خوب

چهار خصلت خوب

روایت شده که در زمان هشام بن عبدالملک (خلیفه اموی) روزی راهبی مسیحی بر وی وارد شد . هشام پرسید: آیا ذوالقرنین پیامبری بود؟
او جواب داد : خیر پیامبر نبود اما آنچه (از قدرت و توانایی) به وی داده شده بود، بخاطر چهار خصلت که در وی بودند .
1- کان اذا قدر عفا ( هر گاه او بر کسی قدرت پیدا می کرد می بخشید)
2- و اذا وعد وفی ( هرگاه وعده می کرد بر وعده خود وفا می کرد.)
3- و اذا حدث صدق ( هر گاه سخن می گفت راست می گفت)
4- و لایجمع شغل الیوم لغد (کار امروز را به فردا نمی انداخت)
احیا علوم دین امام غزالی ج 3 ص 196
ادامه مطلب

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

باز هم از مظلومیت زنان

باز هم از مظلومیت زنان
میان دو نفر خویشاوند نزدیک اختلاف خانوادگی بروز کرده بود به این صورت که پسر یکی و دختر دیگری مدتی پیش با هم ازدواج کرده بودند و یک فرزند داشتند. خانواده داماد چند ماه دختر را از دیدن مادر و خویشاوندان ممنوع کرده بودند طلاهایش را از وی گرفته و مقداری کتک و اذیتش کرده بودند هر وقت که به دیدن مادرش می آمده بچه اش را نمی گذاشتند بیاورد و... بالاخره پدر دختر رفته بود و مخفیانه دخترش را با فرزندش به خانه خود آورده بود.
اختلاف بزرگی بود من با کمک چند نفر معتمد چند روز تلاش نمودیم و به هر زحمتی یک مقداری دو طرف را به هم نزدیک نمودیم. و آنان را وادار نمودیم اجازه دهند این زوج جداگانه بدون دخالت خانواده ها با هم زندگی کنند. بین آنان قرار دادی نوشتیم برخی از بندهای قرارداد این بود که : 1- خانه ای جداگانه تهیه نمایند و خانواده های دو طرف هیچ مداخله ای در زندگی آنان ننمایند 2- کلیه لوازم خانوادگی این زوج (جهزیه و...) به خانه آنان منتقل شوند.
3- کلیه طلا و جواهرات متعلق به این خانم به وی مسترد گردند. 4- فرزندش نباید از وی گرفته شود .و...
از این نمونه قرارها . خانواده داماد با بند اول یعنی خانه جداگانه موافقت کردند اما با دیگر بنده موافقت ننمودند مثلا می گفتند چه لزومی دارد اینهمه لحاف و پتو و .. به خانه آنها منتقل شود؟ اینها موقتی مدتی جدا زندگی می کنند . در مورد طلاها می گفتند آنها گمشان می کنند . در مورد فرزند می گفتند اگر آنها با فرزند شریک هستند چقدر خرج کرده اند؟
من داشتم همچنان تلاش می کردم اما یکسری اطلاعات محرمانه به من رسید مبنی بر اینکه خانواده داماد نمی خواهند آن زن را نگهدارند می خواهند طوری اذیتش کنند که خودش برود و آنها مجبور نباشند مهریه و دیگر حق و حساب او را بدهند. وقتی من این چیزها را فهمیدم تمام زحماتم را تقریبا بی فایده می دیدم هر چه فکر کردم چه باید بکنم ؟ چیزی به ذهنم نرسید دیدم اگر من این بنده خدا را راضی نموده و دوباره به خانه او بفرستم و آنها باز هم اذیتش کنند چه فایده ای دارد؟
خداوند در مورد اینکه یا زنان را بخوبی نگداری کنید یا بخوبی طلاق دهید، در قرآن می فرماید:
الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُذُواْ مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا
" طلاق، (طلاقى که رجوع و بازگشت دارد،) دو مرتبه است؛ (و در هر مرتبه،) بايد به طور شايسته همسر خود را نگاهدارى کند (و آشتى نمايد)، يا با نيکى او را رها سازد (و از او جدا شود). و براى شما حلال نيست که چيزى از آنچه به آنها داده‏ايد، پس بگيريد؛"
فرزند
مطلبی که متاسفانه از قدیم در ذهن برخی از مردم ما مانده اینکه فرزند مال پدر است یعنی پدر هر لحظه که بخواهد می تواند بچه را ولو اینکه شیرخوار باشد با خود ببرد در حالیکه دین و شریعت و قانون مملکت ما اینرا قبول ندارند. از نظر شرعی حق نگهداری بچه کوچک با مادر است پسر تا هفت سالگی و دختر تا نه و حتی دوازده سالگی . اگر مادر ازدواج کرد یا مرد حق نگهداری بچه با مادر بزرگ مادری است اگر مادر بزرگ مادری نبود مادر بزرگ پدری نگهداری بکند اگر نبود خواهر و اگر خواهر نبود خاله او را نگهداری کند.
ادامه مطلب

سخاوت

سخاوت
در زمان ناصر یک سرمایه دار معروف آمریکایی به مصر آمد یک بچه عرب پابرهنه در فرودگاه قاهره به او روزنامه ای فروخت ( از همین روزنامه های اروپایی) سرمایه دار هر چه در جیبش جستجو کرد هیچ پول مصری نیافت که به او بدهد بعد دلار در آورد ولی چون آنجا خیلی سخت می گرفتند ( کسی حق نداشت ارز خارجی به دیگری بدهد بخصوص در فرودگاه و باید از طریق بانک " شانژ" به مصری تبدیل کند) کودک جرائت نکرد دلار بگیرد و گفت : من پول مصری می خواهم در حالیکه در فرودگاهی به آن شلوغی امکان تبدیل پول نبود. سرمایه دار جواب داد پس روزنامه ات را بگیر. او نگرفت و گفت : برو آقا و بعد خودش رفت در حالیکه برای این بچه گدایی که از صبح تا شب می دود تا ده تایی روزنامه بفروشد یک روزنامه خارجی که 4 تا 5 تومان قیمت دارد خیلی مهم است. سرمایه دار تکان می خورد . پرس و جو می کند که او کیست؟ و کجا است؟ ... و بعد به آمریکا می رود. پس از مدتی از طرف دادگستری مصر نامه ای برای آن کودک آمد حاکی از اینکه چندین ملیارد دلار به او رسیده است.
آن سرمایه دار همه هستی اش را قف او کرده بود و بعد در وصیتش نوشته بود : هنوز هم نسبت به این بچه احساس حقارت می کنم برای اینکه او سخاوتمندتر از من بود چرا که من در برابر کسی که ممنونش بودم این عکس العمل را نشان دادم یعنی من بدهکار بودم و دینم را ادا کردم ولی او مرا اصلا نمی شناخت و نسبت به من هیچی دینی نداشت . پس سخاوت مطلق کرد بنابر این او هنوز هم از من سخاوتمندتر است.
جهت گیری طبقاتی اسلام دکتر علی شریعتی ص 28
ادامه مطلب

jتقدیر از خوانین و سرداران

تقدیر از خوانین و سرداران
دو سه روز پیش تلوزیون را روشن کردم شبکه سه . با تعجب دیدم بلوچها را نشان می دهد. خوشحال و کنجکاو شدم . چند جلسه و مجلس مختلف از سرداران بلوچ را نشان می داد چند نفر از مولویها در مورد فضیلت خوانین و سرداران حرف زدند بعد جناب دکتر شهریاری نیز از خوبی و پاکی و خدمتگزاری خانها و سرداران سخن گفتند. طوری که تعجب کردم انگار همین چند روز پیش بود که شعارهای روی دیوارهای شهر نوشته بود : خان سردار آمریکا دشمنان خلق ما .
شبکه یک را نگاه کردم آنجا نیز بلوچها را نشان می داد آنجا نیز تقریبا حرف همین بود. که فلان قوم این اندازه جمعیت دارد و اینقدر خدمت کرده و قوم فلان نیز چنین است.
بنظر می رسد رویکرد جدید و نگاه جدیدی است . همانطور که می دانیم در سیستان ما ، خوانین و سردارها به مراتب قدرت و نفوذ بیشتری داشته اند و اصلا با سرداران منطقه بلوچستان قابل مقایسه نبودند. یعنی سیستان مرکز خوانین بود و توسط خانها اداره می شد.
برخی از دوستان می گویند: اگر دیدیم خوانین (شیعه) منطقه سیستان تو سط دکتر و دوستانش دوباره احیا و به قدرت رسیدند پس امر خیری است که بزرگان به این نتیجه رسیده اند اما اگر فقط در بلوچستان بود پس هندوانه زیر بغل دادن ..

ادامه مطلب

دریا و قو

دریا و قو


شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد

گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود آنجا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش واکن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد










ادامه مطلب