۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

خیر و برکت

خیر و برکت
روایتی از طاووس بن کیسان یمانی
طاووس یمانی دانشمند و عالم ایرانی الاصل ساکن یمن بودند از ایشان روایات زیادی موجود است که روایت ذیل یکی از آن روایات است.
ایشان فرمودند : در میان بنی اسرائیل پیرمردی بود که چهار پسر داشت زمانی که این پدر از پا افتاد و مریض شد یکی از پسران که از دیگران فقیرتر و عیالوارتر بود به آنها گفت : از شما سه نفر هرکسی مایل است از پدر پرستاری کند با این شرط که از ارث و میراث محروم باشد یا اینکه من با همین شرط پذیرایی و نگهداری پدر را بر عهده می گیرم انان خوشحال شدند و گفتند قبول است تو از پدر نگهداری کن و ارث مال ما باشد. آن مرد جوان قبول کرد.از پدرش پرستاری و نگهداری کرد تا اینکه از دنیا رفت سه پسر دیگر ارث را بین خود تقسیم نمودند و به این یکی چیزی ندادند . فقر و ناداری وی بسیار شد مدتی گذشت تا اینکه شبی خواب دید که کسی به وی گفت برو فلان جا بگرد صد سکه طلا پیدا می کنی. آن مرد پرسید : آیا خیر و برکت دارند؟ گفت : نه خیر و برکت ندارند. او گفت من چیزی که خیر و برکت نداشته باشد بر نمی دارم. وقتی صبح شد و خوابش را برای زنش تعریف کرد زنش بسیار عصبانی شد و گفت چرا نمی روی آنها را پیدا نمی کنی؟ بگذار خیر و برکت نداشته باشند اما جند روزی ما می توانیم خوش بگذرانیم او گفت من مال بی خیر بر نمی دارم. شب دوم خواب دید که همان شخص به وی گفت : برو فلان جا بگرد ده سکه طلا پیدا می کنی. او پرسید آیا خیر و برکت دارند؟ گفت نه خیر و برکت ندارند. آن مرد گفت پس من بر نمی دارم. روز بعد وقتی خوابش را تعریف کرد دوباره زنش بسیار ناراحت شد و گفت آن صد سکه را بر نداشتی حداقل این ده سکه را برو پیدا کن. گفت من مال بی خیر بر نمی دارم.
شب سوم خواب دید که کسی گفت برو فلان جا بگرد یک سکه طلا پیدا می کنی . او پرسید: آیا خیر و برکت دارد؟ گفت بله خیر و برکت دارد . گفت پس من بر می دارم. صبح آن روز رفت و همانجا جستجو کرد و یک سکه را پیدا کرد آن را بر داشت و به طرف خانه به راه افتاد بین راه دید کسی ماهی می فروشد آن سکه را داد و دو ماهی بزرگ خرید و به خانه آورد. وقتی زنش آنها را تمییز می کرد از شکم هر یکی یک مروارید درشت و بیمانند پیدا کرد. آنها خوشحال شدند مدتی نگذشته بود که پادشاه آندیار هوس یک مروارید درشت نمود مامورین پادشاه همه جا به دنبال چنان مرواریدی می گشتند. این مرد یک مروارید برداشت و همراه مامورین به نزد پادشاه رفت وقتی پادشاه چشمش به آن مروارید بی همتا افتاد چنان شیفته شد که گفت به هر قیمتی آن را می خرم . مرد گفت من آنرا به کمتر از قیمتش نمی فروشم. گفت قیمتش چقدر است ؟ گفت بار سی قاطر طلا. پادشاه به مامورین گفت قبول است قیمت را بپردازید. سی بار طلا به وی دادند.
مدتی نگذشته بود که در دل پادشاه آمد که یک چنین مرواریدی بدون جفتش زیاد ارزشی ندارد به مامورین گفت بروید همان مرد را پیدا کرده و بگویید یک دانه دیگر از همین مرواریدها برای من پیدا کند.
وقتی مامورین آمدند مرد گفت من یکی دیگر می توانم پیدا کنم اما به دو برابر قیمت قبل یعنی شصت بار طلا.
ماموین به نزد پادشاه برگشته و گزارش نمودند پادشاه گفت مهم نیست هر چه می خواهد راضیش کنید و مروارید را بگیرید. به این صورت 60 بار طلای دیگر به وی دادند و آن مرد به خاطر برکت همان یک سکه تا آخر عمر ثروتمند بود.
البدایه و النهایه ج 7 ص 304
نتیجه گیری
اکثر ما امروزه به فکر کثرت یعنی زیادی هستیم بدون در نظر گرفتن خیر و برکت. مال حرام و بخصوص حق مردم هیج خیر و برکتی به خانه ما نمی آورد بلکه برعکس سبب بلا و مصیبت می شود .
دزدی آشکار یا دزدی مخفی مثل رشوه گیری و .. مال حرام و بلای آشکار هستند که وارد هر خانه ای شوند آن خانه و خانواده را نابود می کنند.
یک روز یک بنده خدا می گفت فلان جا خانه تازه سازی هست یک مشکل بزرگ دارد و آن اینکه درونش جن هست طوری که هر کسی در آن خانه باشد احساس راحتی نمی کند جنها می ترسانند. از من خواست دعایی چیزی مثلا یاد بدهم یا بنویسم. من در فکر بودم که چرا چنین است تا اینکه یک بنده خدای دیگری به من گفت: من از جریان آن خانه خبر دارم مسئله این است که کسی که آن خانه را ساخته دستمزد کارگران را نپرداخته به همین خاطر در آن خانه کسی احساس راحتی نمی کند. گفتم اگر چنین بوده درست است تا زمانی که حق آنها را ندهند به هیچ شکلی آن خانه محل آسایش و راحتی نخواهد بود.
در حلال خیر و برکت است و در مال حرام بلا و مصیبت است.

هیچ نظری موجود نیست: