۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

یک هفته دور از خدا

يك هفته دور از خدا
يك هفته گذشت همچنان در شهر بزرگ و درهم و برهم تهران ماندگار هستيم .
ما عقيده داريم خداوند همه جا هست اما چون مي بينم مقداري به بندگان خدا اميد بسته ايم احساس مي كنم قدري از خداوند دور هستيم از دوري خدا احساس خستگي مي كنم. اگر ما بجاي خواهش و التماس بندگان خدا ، به خود خدا مراجعه مي كرديم خيلي زودتر نتيجه گرفته بوديم و مشكلات ما خيلي زودتر حل مي شدند.
وقتي از زاهدان حركت كرديم و به طرف فرودگاه مي رفتيم به دوستان گفتم بجاي اينهمه راه رفتن كافي است 15 دقيقه به طرف خارج از شهر برويم و در بيابان خدا دو ركعت نماز بخوانيم.
قم
ديروز مجددا به قم رفتيم از ديدن مدارس و دانشگاههاي مختلف خيلي خوشم آمد. بنظر من بايد ما از تجارب آن بزرگواران استفاده نماييم .
امروز
امروز به ديدن رئيس كل دادسراي ويژه روحانيت رفتيم ديداري بسيار جالب و براي من به يادماندني بود فكر مي كرديم مثل جاهاي ديگر تلفنها را مي گيرند به همین خاطر تلفنها را داخل ماشین گذاشته بودم اما در آنجا بسيار خودماني و دوستانه بدون تشریفات خاصی ما را پذيرفتند و بعدا من بخاطر آنكه تلفنم را نياورده ام تا يك عكس يادگاري از آن برادران بزرگوار داشته باشم قدری تاسف خوردم .
استاد گرانقدر حاج آقاي سليمي رئيس كل دادگستري دادگاه ويژه ما را به گرمي پذيرفتند و جالب آنكه وقتي با بنده دست دادند فرمودند چطوري ابو عمار. يعني بنده را قبلا مي شناختند.
جلسه اي بسيار دوستانه بود علما و بزرگان نظرات يكديگر را بخوبي گوش مي كردند و حاج آقا راهنماييهاي خوبي فرمودند. در ميان بحث يكبار از نوشته هاي كم ارزش من نيز انتفاد فرمودند و گفتند: مثلا اين ابوعمار هر چه از خيابان و كوچه گير مي آورد مي نويسد. ...
از نگاهشان احساس كردم مي خواهند مرا به عنوان نماينده خود در بخش امور روحانيون شيعه بگمارند .
آخر جلسه مي خواستم به ايشان بگويم براي بنده يك جايي بسيار خوب و خوش آب و هوا در نظر بگيرند تا هر وقت خواستم آنجا استراحت و عبادت نمايم. بعدا فكر كردم حاج آقا جواب من را به اين صورت مي دهند كه : چون دولت يارانه ها را برداشته و نان و همه چيز گران شده بايد خودت هزينه كني. در دل خود به حاج آقا گفتم : پولمان كجا بود حاج آقا؟ كرايه ما را كسي ديگر داده.
از شخصيت آن بزرگوار ، از اطلاعات و معلوماتشان خوشم آمد.
بازگشت به وطن
قرار است امشب با رياست محترم جمهوري ملاقاتي داشته باشيم و ان شا الله فردا باز خواهيم گشت. از ملاقات شخصیتها و مسئولین که برخی از آنان شاید بیشتر از خود ما دچار مشکل بودند و هنگام حرف زدن چپ و راست را نگاه می کردند تجارب و خاطرات خوبی برایمان ماند.
دلم به حال تهرانيها مي سوزد چون مي بينم نصف عمرشان در خيابانها تلف مي شود.

هیچ نظری موجود نیست: