۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

دو مورد مربوط به حادثه انفجار

دو مورد مربوط به حادثه انفجار پیشین


این شخص یکی از معتمدین ساکن راسک سرباز هست . ایشان در این حادثه مجروح شده اند . او چنین تعریف می نمودند : می گفتند : من چون جزو سخنرانان جلسه بودم با خود گفتم باید زودتر بروم تا از حال و هوای جلسه بهتر بفهمم و سخنانم را به شکل بهتری بیان کنم.
رفتم تا اینکه در چندکیلومتری پیشین به کاروان سردار شوشتری رسیدم اصلا انتظار نداشتم ایشان آنوقت به جلسه بیایند لذا بسیار خوشحال شدم و سعی کردم تندتر بروم تا بتوانم قبل از آنکه ایشان به سالن وارد شوند با وی حال و احوالی نموده و همراه ایشان وارد شوم تا جای مناسب تری گیرم بیاید.
وقتی سردار از ماشین پایین آمدند من هم ماشینم را پارک نموده و سریع پیاده شدم تا به نزد ایشان بروم چند قدم بر نداشته بودم که ماموری صدایم کرد و گفت : آقا ماشینت را از اینجا بردار. بسیار ناراحت شدم و گفتم : چرا بردارم ؟ گفت : چون جایش مناسب نیست. گفتم : چطور جایش مناسب نیست اینهمه ماشین ایستاده برای آنها مناسب است و برای ماشین من مناسب نیست. مامور با ناراحتی بیشتری گفت برگرد و ماشینت را جابجا کن. در این موقع فکری به ذهنم رسید و آن اینکه شاید از این جهت به من می گوید ماشینم را جابجا کنم که ماشینهای سردار و همراهانشان راننده دارند و بعدا جابجایشان می کنند و من اگر ماشینم را همانجا بگذارم ممکن است مزاحم آنها بشود. این بود که با مقداری دلخوری آمدم و ماشینم را دوباره روشن نموده و از میان ماشینهای دیگر بیرون نموده و مقداری دورتر برده و پارک نمودم و سپس برگشتم وقتی به در سالن و نمایشگاه رسیدم درخت کوچک موزی توجهم را جلب نمود که خوشه بزرگی از موز رویش بود . طوری جذاب بود که توقف نموده و به موز نگاه کردم و با خود گفتم : خدایا چقدر قدرت داری اگر این موزها را به دست من می دادند بعد از چند دقیقه خسته می شدم و آنها را به زمین می انداختم اما این درخت کوچک آنها را نگهداری می کنند تا زمانی که صاحبش آنها را ببرد.
در همین موقع ناگهان صدای انفجار بلند شد. من کوچکترین دردی احساس نکردم و تا مدتی اصلا متوجه نشدم دستم ترکش خورده وقتی گرد و خاکها فرو نشست متوجه شدم لباسهایم خونین است با تعجب نگاه کردم تازه متوجه شدم سه انگشتم زخمی شده اند. بعدها فهمیدم ترکش آمده و به کلید ماشین زانتیا که در دستم بود اصابت کرده و سپس سه انگشت دشتم را زخمی نموده.
حاج بشیر احمد
ایشان می گویند: ما نیز در راه به کاروان سردار برخورد نمودیم ما نیز سعی می کردیم هنگام پیاده شدن با ایشان سلام و علیک نموده و همراه ایشان وارد جلسه شویم.
ابتدای یک خیابان که به محل جلسه منتهی می شد را مامورین بسته بودند وقتی ماشینهای همراهان سردار از آن مانع رد شدند و نوبت ما شد مامور فورا ریسمان را بالا آورد و راه ما را بست ما هر چه خواهش و التماس نمودیم و گفتیم ما هم از همراهان سردار هستیم ، مامور راه را باز نکرد . وقتی دیدیم خواهش و التماس بیفایده است به خیابان بعدی رفته و یک جای مناسب پارک نموده و با عجله حرکت کردیم که خود را به سردار برسانیم. سر راه ما آب ریخته بود و گل درست شده بود لذا ما مجبور شدیم مقداری دورتر رفته و از آنجا دور زدیم و به سالن جلسه نزدیک شدیم هنوز نرسیده بودیم که انفجار رخ داد.
نتیجه گیری
گاهی حوادث و اتفاقاتی برای انسان پیش می آید که برای انسان مقدار زیادی ناراحت کننده هستند و چون انسان از علت آن حوادث بیخبر است ناراحت می شود اما بعدها برای انسان معلوم می شود که آن ناراحتی کوچک و جزئی به نفع انسان بوده و از ضرر بزرگی جلوگیری نموده .
وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ
چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن که خيرِ شما در آن است. و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا مى‏داند، و شما نمى‏دانيد.

هیچ نظری موجود نیست: