۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

به مناسبت ایام شهادت حضرت علی مرتضی بخش دوم

به مناسبت ایام شهادت حضرت علی مرتضی بخش دوم
نحوه به شهادت رسانیدن علی
حضرت علی از نامردی و بیوفایی کوفیان بشدت دلتنگ و ناراحت بود از هر طرف نیروهای کوفی در حال شکست و عقب نشینی بودند و شامیان در حال پیشروی . یاران علی یکی یکی از وی کنار می کشیدند تا جاییکه نزدیک ترین افراد به وی مثل عبدالله بن عباس نیز از حضرت علی جدا شده و فرمانداری بصره را رها نموده به مدینه رفت . حضرت علی از شدت ناراحتی و عصبانیت تمنای مرگ می کرد.
سه نفر از خوارج در مکه معظمه کنار خانه کعبه با هم جلسه ای گرفتند در این جلسه آنان یاران خود را که در نهروان به دست علی کشته شده بودند یاد کردند و برای آنان دعا خواندند سپس گفتند : ما زندگی بعد از آن یاران خدا جو را چه می کنیم؟ آنان کسانی بودند که در راه دین خدا از ملامت هیچ ملامتگری نمی ترسیدند. بیایید ما جانهای خودمان را فدای دین خدا کنیم و به سوی سران کفر و ضلالت برویم و آنان را به قتل برسانیم و همه بلاد اسلامی را از شر وجودشان راحت سازیم و همینطور انتقام خویش را از آنان بگیریم .
این سه نفر عبارت بودند از 1- برک بن عبدالله تمیمی 2- عبدالرحمن بن عمرو معروف به ابن ملجم 3 - عمرو بن بکر تمیمی .
عبدالرحمن بن ملجم گفت من برای علی بن ابی طالب من شما را از حانب وی کفایت می کنم - برک بن عبدالله گفت من برای معاویه – عمرو بن بکر گفت من برای عمرو بن عاص (استاندار مصر) .
این سه نفر در آنجا با هم عهد و پیمان بستند که در این راه کوتاهی نکنند و چنان جدی باشند که یا کشته شوند یا آنکه طرف خود را به قتل برسانند. روز موعودی که تعیین کردند هیفدهم رمضان بود. این سه نفر پس از عهد و پیمان به سوی ماموریت خویش رهسپار شدند.
قرار گذاشته بودند که شمشیرهایی گرانبها تهیه کنند و آنها را زهر آلود نمایند تا اگر زخم کاری نبود زهر طرف زخمی را هلاک نماید.
ابن ملجم به کوفه آمد چنان مخفی کاری می کرد که قصدش را با نزدیک ترین افراد هم عقیده خود نیز نگفت .
روزی ابن ملجم در مجلسی از خوارج که از قوم بنی رباب بودند حضور داشت در آن مجلس آنان از کشتگان خود در نهروان یاد می نمودند و ضمن اظهار اندوه آنان برایشان دعا می کردند ، ناگهان چشم ابن ملجم به دختری بسیار زیبا افتاد ابن ملجم طوری شیفته وی شد که تمام ماموریت خود را از یاد برد . آن دختر یک خارجی تندرو بود و قطام نام داشت و دختر شجنه بود . پدر و برادر وی در جنگ نهروان به دست حضرت علی کشته شده بودند بهمین خاطر سخت عقده ای بود. او به ظاهر دل از دنیا بریده بود و بهمین خاطر چادری در مسجد زده بود و به عبادت مشغول بود.
ابن ملجم از وی خواستگاری کرد قطام گفت من قبول می کنم اما مهریه من بسیار سنگین است و تو نمی توانی بپردازی.
ابن ملجم گفت مهریه تو چیست؟ قطام گفت سه هزار درهم پول . ابن ملجم گفت اینکه چیزی نیست قبول . قطام گفت و یک غلام و یک کنیز . ابن ملجم گفت این هم قبول . قطام گفت و قتل علی . وقتی ابن ملجم این مطلب را شنید با خوشحالی گفت قبول است بخدا سوگند من برای کشتن علی به این شهر آمده ام . ابن ملجم با قطام ازدواج نمود قطام ابن ملجم را مرتبا تحریک می کرد که زودتر اقدام نماید اما ابن ملجم می گفت من با برادرانم روز هیفدهم رمضان را وعده گزاشته ایم.
قطام از ترس آنکه مبادا ابن ملجم در کارش موفق نشود یک نفر دیگر از قوم خودش را که وردان نام داشت مامور نمود به ابن ملجم کمک نماید. ابن ملجم نیز به سراغ یک نفر دیگر رفت و به وی گفت : آیا می خواهی عزت و شرف دنیا و آخرت را حاصل کنی؟ او گفت چیه ؟ ابن ملجم گفت : قتل علی . آن شخص که شبیب بن نجده نامیده می شد ، گفت وای بر تو مسئله خیلی مهمی است چطوری می توانی انجامش دهی ؟ ابن ملجم گفت در مسجد برایش کمین می زنیم وقتی برای نماز صبح بیرون آمد بر وی حمله می کنیم و او را می کشیم سپس خودمان فرار می کنیم اگر موفق به فرار شدیم انتقام خویش را از او گرفته ایم ولی اگر کشته شدیم آنچه نزد خداوند می یابیم و به ما می دهند از دنیا و ما فیها برایمان بهتر است. ...
خلاصه ماه رمضان شروع شد ابن ملجم به سه نفر همراهش گفت وعده ای که با برادرانم گزاشته ام که معاویه و عمرو را به قتل برسانند هیفدهم رمضان است شما نیز برای آن روز آماده باشید.
سحرگاه روز هیفدهم رمضان آن سه نفر وارد مسجد شدند و جلوی راه حضرت علی منتظر نشستند . حضرت علی صبح زود به طرف مسجد می آمد و صدا می زد الصلاه الصلاه . وقتی وارد محوطه مسجد شد ، شبیب شمشیری به طرف حضرت علی زد اما شمشیرش به چهار چوبه در برخورد کرد و به حضرت علی آسیبی نرسید در این موقع ابن ملجم شمشیری بر فرق سر حضرت علی زد و فریاد زد : لا حکم الا لله . لیس لک یا علی و لا لاصحابک . (حکمی نیست مگر حکم خدا و حکمی نیست برای تو ای علی و نه برای یاران تو. )
سپس هر سه نفر پا به فرار گزاشتند حضرت علی صدا زد بگیریدشان . مردمی که آن اطراف بودند به تعقیبشان پرداختند . وردان به قتل رسید و شبیب موفق به فرار شد و ابن ملجم دستگیر شد.

هیچ نظری موجود نیست: