۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

عید قربان چه روزی است

عید قربان چه روزی است؟
آزمایشهای خداوند

یکی از سنتها و روشهای خدواند عزوجل این است که از بندگانش امتحان می گیرد و بدون امتحان هیچ گاه به آنان درجه ای نمی دهد همینطور از پیامبرانش نیز امتحان می گیرد.
خداوند از حضرت ابراهیم خلیل امتحانات فراوانی گرفت . ما بطور خلاصه به بعضی از آنها اشاره می کنیم.
ابراهیم جوانی است عاقل و دانا کارش را با شکستن بتهای مشرکین آغاز می کند وقتی بتها رامی شکند خداوند امتحانش می گیرد تا ببیند که ایمان و یقین او چه اندازه است.
کافران آتش بزرگی درست می کنند و ابراهیم را به درون آتش پرتاب می کنند. در آخرین لحظات خداوند مداخله می کند و به آتش دستور می دهد برای ابراهیم سرد و سلامت باش.
آتش چندین روز می سوزد و ابراهیم درون آن بهترین ایام زندگیش را می گذراند .
دومین امتحان ابراهیم هجرت است ابراهیم مجبور می شود همراه همسرش از شهر و دیار خود هجرت نماید.
ابراهیم و همسرش ساره چندین سال است که ازدواج کرده اند اما فرزند ندارند. عاقبت حضرت ساره به ابراهیم پیشنهاد می کند با کنیزش هاجر ازدواج کند. ابراهیم با هاجر ازدواج می کند. خداوند به ابراهیم فرزندی می دهد ابراهیم بینهایت خوشحال می شود و نامش را اسماعیل می گزارد.
ابراهیم فرزندش را بسیار دوست دارد خداوند تصمیم می گیرد ابراهیم را امتحان کند خداوند می فرماید ای ابراهیم این همسر و فرزندت را ببر وسط دره ها جایی که من می گویم رها کن.
ابراهیم هاجر و اسماعیل را می برد در سرزمین خشک عربستان در میان دره های خشک و بی آب و علف مکه رها می سازد و بر می گردد.
حضرت هاجر و اسماعیل بشدت تشنه می شوند طوری که حضرت هاجر از ناراحتی مجبور می شود برای پیدا کردن آب یا کمک کننده ای که به فرزندش کمک کند هفت بار بین صفا و مروه می دود. در آخرین لحظات خداوند به دادشان می رسد و آب زمزم بوجود می آید. حضرت هاجر و اسماعیل مدتی را تنهایی کنار آب زمزم زندگی می کنند تا اینکه تعدادی چادر نشین عرب می آیند و آنجا ساکن می شود و هاجر و اسماعیل از تنهایی نجات پیدا می کنند.
حضرت اسماعیل کم کم بزرگ می شود و می تواند راه برود. حضرت ابراهیم را خدا اجازه می دهد که به فرزندانش سر بزند.
بزرگترین امتحان
حضرت ابراهیم وقتی می آید و می بیند آنجا آباد شده است بسیار خوشحال می شود حضرت هاجر و اسماعیل هر دو سالم هستند. حضرت ابراهیم از دیدن فرزندش که می تواند راه برود بسیار خوشحال است .
بعد از چند روز که پدر و پسر با هم انس می گیرند خداوند تصمیم می گیرد که امتحان بزرگی از ایشان بگیرد.
خداوند دستور می دهد ای ابراهیم فرزندت را ببر و برای من قربان کن. حضرت ابراهیم دستور خدا را اطاعت می کنند روز بعد اسماعیل را با خود همراه نموده به طرف منا حرکت می کنند.
همه فرشتگان آسمان خبر دار به حضرت ابراهیم چشم دوخته اند تا ببینند چه امتحان مهمی خداوند از دوستش می گیرد.
شیطان پریشان و ناراحت می شود و تلاش می کند نگذارد اسماعیل همراه پدرش برود حضرت اسماعیل با دستان کوچولویش سه مرتبه شیطان را می زند.
وقتی به منا می رسند حضرت ابراهیم حضرت اسماعیل را در جریان می گذارد حضرت اسماعیل می گوید ای پدرجان دستور خدا را اجرا کن به زودی می بینی که من چقدر صبور هستم.
حضرت ابراهیم آماده می شود بخاطر آنکه مبادا در اجرای دستور خدا دچار سستی شود چشمان خودش را می بندد و کارد را بر حلقوم نازک اسماعیل می کشد اما کارد نمی برد ابراهیم بشدت دچار ناراحتی می شود چند بار لبه کارد را با دست خود لمس می کند می بیند تیز است اما گلوی اسماعیل را نمی برد تا اینکه یک مرتبه کارد می برد. ابراهیم که فکر می کند اسماعیل کشته شد ناله ای می زند و بر زمین می نشیند ناگهان صدای اسماعیل را می شنود بسرعت جشمانش را باز می کند می بیند آن چیزی که او کشته است یک قوچ است و اسماعیل زنده است ابراهیم از خوشحالی به سجده می افتد .
خداوند اعلام می کند ای ابراهیم تو در امتحان قبول شدی ..
وقتی ابراهیم به خانه می رسند بخاطر پیروزی در امتحان جشن کوچکی می گیرند و گوشت قوچ اهدایی خداوند را بین همسایگان تقسیم می کنند.
و به این صورت از آن روز به بعد پیروان حضرت ابراهیم این روز بزرگ را جشن می گیرند و قربانی ذبح می کنند.

۱ نظر:

دهواری گفت...

( تحفه بلوچ )


با تو گویم این مقالت ای بلوچ
بشنو از من شرح حالت ای بلوچ

ای دوان آن سوی آبی تشنه لب
تا به کی سوی سرابی ای بلوچ

ای سرای ثانی ات تازی سرا
تا به کی در ملک تازی ای بلوچ

ای که شب در خواب و روز در غفلتی
تا به کی در خواب و بیدار ای بلوچ

ای تفرّون مانند فرفر دور خود
تا به کی مانند پرگار ای بلوچ

ای به سان فک بخیزی بر زمین
تا به کی افتان و خیزان ای بلوچ

ای به راه معرکه چون لا ابال
بی بخار و بی خیالی ای بلوچ

ای به فضل جد و اجداد مفتخر
فضل آنان بر تو هیچ است ای بلوچ

ای به سر طوفان باد و کبر و فخر
چون حباب بر روی آبی ای بلوچ

ای زمام اختیارت هیج نیست
تا به کی بی اختیاری ای بلوچ

ای به باد سرمایه عمر عزیز
تا به کی در کنج حسرت ای بلوچ

سالها و ماه ها و هفته ها
بگذرد چون چرخ گردون ای بلوچ

ای که دائم در حصار و پرده ای
بهر دانش پرده در باش ای بلوچ

گنج قارون بی سواد و بی هنر
می نیرزد بر پشیزی ای بلوچ

ای دریغ از چشم خواب آلود ما
تا به کی در خواب غفلت ای بلوچ

ای بسان کوه راسخ در جهال
تا به کی در جهل بمانی ای بلوچ

ای که محروم از لقای دانشی
تا به کی محروم بمانی ای بلوچ

علم عالم بر فلک ماوا گزید
سر بزیر در آب و دانی ای بلوچ

علم بود درمان درد بی دوا
تا به کی از درد پیچی ای بلوچ

کسب دانش از تولد تا به گور
معنی عرف حدیث است ای بلوچ

کسب دانش مر تو را عزت دهد
تا به کی مغبون ذلت ای بلوچ

بدرود هر آ نچه کارد کشتگر
تخم دانش در زمین کار ای بلوچ

گر شود غافل ز باغش باغبان
هرزه ها روید ز هر سو ای بلوچ



((((برای ادامه مطلب شما را به وبلاگم دعوت می نمایم))))

با تشکر